ویرگول
ورودثبت نام
زهرا امیری | Zahra Amiri
زهرا امیری | Zahra Amiri
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

آی دزد


همیشه فکر می‌کردم خبر سرقت از خونه‌ی ما بین خبرهای عجیب و غریب گم میشه اما این اتفاق باعث شد که به تولید درهای ضدسرقت فکر کنم.

یکی از این روزها بود که با صدای زنگ تلفن، توی یه خونه‌ی تاریک بیدار شدم. داشتم می‌رفتم سراغ تلفن که صدای زنگ در هم پیچید توی خونه. یاد این قانون ارتباط و حفظ مشتری افتادم که اول تلفن رو جواب بده بگو یه دقیقه گوشی و بعد برو سراغ در.

گوشی رو برداشتم. یکی از پشت تلفن گفت مطمئنم خونه نیستن. ترس افتاد تو دلم. چرا یه نفر باید خونه بودن یا نبودن ما رو چک میکرد.

چرا ترسیدم؟

چون چند تا صدا بود که پشت سر هم یه سری جمله رو تکرار میکردن. بین صداها، صدای یه خانوم هم بود که میگفت: «اگه خونه بودن که بالاخره جواب زنگ در یا تلفن رو می‌دادن، من می‌شناسمشون حواسم به رفت و آمدشون هست.» گوشی رو گذاشتم روی اسپیکر که صداها رو بشنوم و رفتم سراغ آیفون. بدون برداشتن گوشی دیدم یه مرد دستش رو تقریبا گذاشته جلوی دوربین آیفون و فقط یه سایه ازش مشخصه. تنها چیزی که با یکم جابجا شدنش دیدم این بود که کلاه نقاب‌دارش رو جوری پایین کشیده که صورتش مشخص نباشه. صداهای پشت خط مدام در مورد بودن یا نبودن‌مون صحبت می‌کردن.

دیگه اینو که همه می‌دونیم این روزها هیچکس تنهایی نمیره دزدی. واسه همین مطمئن شدم اومدن دزدی. توی این وضعیت رفتم سراغ گوشی. یادم اومد قبل از اینکه خوابم ببره شارژش تموم شده بود. داشتم دنبال شارژر می‌گشتم که یه ضربه‌ای خورد به در آپارتمان.

از بقیه اطرافیان داستان دزدی خونه‌شون رو شنیده بودم و البته توی فیلم‌ها و کلیپ‌های فضای مجازی هم دیده بودم که با ترفندهای مختلفی وارد خونه میشن. مثلا عید امسال خبر خوندم که یه خانومی زنگ در یه خونه رو می‌زنه و می‌گه بارداره و حالش خوب نیست و با خواهش و التماس می‌خواد که زنگ بزنن اورژانس. صاحب‌خونه‌ی از همه جا بی‌خبر هم برای کمک میاد پایین و بعد چند تا مرد قلدر می‌ریزن سرش و دست و پاش رو می‌بندن و خونه رو یه جوری خالی می‌کنن که انگار هیچکس اونجا نبوده. حتی اینو هم شنیده بودم که اگه خونه‌ای خالی باشه یا با یه تیکه کاغذ یا یه برگ خشک یا حتی بروشور و کاتالوگای تبلیغاتی روی در نشونه می‌ذارن. مثلا بروشور رستوران رو می‌ذارن لای در و یکی دو روز حواسشون به رفت و آمد هست، اگه کاغذ جابجا نشه مطمئن میشن خونه خالیه و میگن تا باد چنین باداااا...

یه مورد دیگه که مشابه‌ش برای خودمون در حال اتفاق افتادن بود این بود که توی این ترفند یه نفر مدام به تلفن خونه زنگ میزنه و یکی دیگه زنگ در رو. اگه حتی یه درصد احتمال بدن کسی خونه است میان پشت در واحد و آروم به در ضربه می‌زنن که مطمئن بشن هیچکس توی خونه نیست. خیلی نزدیک شده بودن. داشتن آروم به در ضربه می‌زدن. کلید برق رو زدم که لامپ رو روشن کنم، نشد. تازه اونجا فهمیدم برق رفته و توی خونه فقط آیفونه که به برق اضطراری وصله.

چاقو رو برداشتم و از چشمی در بیرون رو نگاه کردم. همونی که کلاه نقاب‌دار داشت پشت در بود. البته کلاهش توی دستش بود. نمی‌دونم شاید به خاطر تاریکی خیالش راحت بود که کسی چهره‌ش رو نمی‌بینه. صدای اون خانوم رو هم از توی راه‌پله می‌شنیدم که می‌گفت تلفن رو جواب داده. هنوز پشت خطیم. یکی تو خونه‌ست. که یهو اون مرد با دستی که کلاه نقاب‌دار رو نگه داشته بود یه مشت به در زد و گفت: بسته‌تون رو آوردم. بیست دقیقه‌س دارم بهتون زنگ ‌می‌زنم. تلفن رو برداشتی ولی زنگ در رو جواب نمی‌دی؟ در رو باز کن.

داشتم به این موضوع فکر می‌کردم که چند تا از خونه‌های این شهر به بهانه‌ی بسته‌ی پستی، چک کردن کنتور آب و گاز و برق مورد سرقت قرار گرفته که صدا نزدیک‌تر شد. توی تاریکی می‌دیدم. خانوم پشت سرش همسایه‌ی واحد بالایی بود. همیشه حس بدی بهش داشتم. زیادی فضول بود و رفت و آمدمون رو چک می‌کرد ولی انگار یه چیزی جور در نمی‌اومد. داشتم فکر می‌کردم که بهترین کار چیه که اگه دوربین مدار بسته داشتیم، یا در فولادی و ضدسرقت یا حتی یه سیستم امنیتی قوی دیگه انقدر نگران نبودم. توی همین فکرها و حسرت خوردن‌ از این اتفاق بودم که چرا ساختمون دوربین نداره که یکی کلید انداخت توی در. تا اومدم از چشمی بیرون رو نگاه کنم، در باز شد. چاقو رو گرفتم سمت در که دیدم داداشمه. صورت ترسیده و خوابالوی من رو که دید با عصبانیت گفت چرا در رو باز نمیکنی؟ صدای زنگ رو نمی‌شنوی؟ بسته‌ی پستی توی دستش بود. همسایه بالایی به موبایلش زنگ زده بود که بیاد هم به خونه سر بزنه هم بسته رو از پستچی تحویل بگیره.

من ترسیده بودم. انقدر داستان دزدی و روش‌های خلاقانه‌ی سرقت منازل رو خونده بودم که به خودم حق می‌دادم بترسم. ولی انگار توی اون عصر پاییزی بقیه متوجه این ترس نمی‌شدن.

راستش رو بخواین خیلی وقت‌ها ازم می‌پرسن چی شد رفتی سراغ تولید در ضد سرقت. منم هر بار قصه‌مو تعریف می‌کنم که بدونن قصه‌ها باعث شدن مسیرم رو انتخاب کنم و تصمیم بگیرم با تولید درهای ضد سرقت، هر چی دزد تو شهر هست رو ناکام بذارم.

گاهی وقت‌ها قصه‌هایی که می‌خونیم انقدر روی ما تاثیر می‌ذارن که ممکنه رفتار و اخلاق‌مون رو تغییر بدن. اصلا واسه همینه که میگن باید حواسمون به قصه‌ای که برای بچه‌ها انتخاب می‌کنیم باشه. چون تاثیری که روی روان‌شون می‌ذاره باور نکردنیه. مثلا به من توی بچگی‌ها گفتن دزدها لباس مشکی می‌پوشن. توی فیلم‌ها هم همیشه لباس سیاه پوشیدن و صورتشون پوشیده‌ست.

امیدوارم شما قصه‌های خوبی رو برای شنیدن انتخاب کنین.


پ.ن: این می‌تونست واقعا داستان برند یه تولیدکننده‌ی درهای ضدسرقت باشه ولی اگر تصورتون اینه که داستان یک برند رو خوندین باید بهتون بگم که یه بار دیگه از اول بخونین.

در ضدسرقتسرقتداستان برندزهرا امیریاستوری تلینگ
من با کلمه‌ها زندگی می‌کنم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید