قراره تو چندتا پست در مورد تجربه تحصیل تو رشته مهندسی کامپیوتر براتون بنویسم و تجربیات تلخ و شیرینمو با شما به اشتراک بذارم.
برای من اولین کلاس در دانشگاه مصادف بود با کلاس مبانی کامپیوتر و برنامه نویسی مقدماتی که برخلاف اتفاقاتی که روز ثبت نام رخ داده بود این کلاس برای من در حکم مهر تاییدی بود روی انتخابم و من معتقدم این اتفاق خوب رو مدیون استاد خوب اون کلاسم!!!
بذارین ماجرای اون روز رو از اول براتون تعریف کنم. ساعت 7.45 صبح روی صندلی رو به روی سالن اجتماعات نشسته ام و یه خانم تقریبا 27-28 ساله هم کنارم نشسته بود و از اونجایی که شانس با من یار نیست منی که هیچ وقت سر و صحبت با هیچ غریبه ای باز نمیکنم احساس اجتماعی بودنم گل کرد (جو گیر شده بودم D: ) و از خانمی که کنارم نشسته بود پرسیدم: که اونم کلاس مبانی داره یا نه و اون خانم با لبخند جواب داد: بله . با احمقانه ترین حالت ممکن ازش خواستم دعا کنه استادش گیر نباشه و اذیتمون نکنه. اون خانم هم دوباره با همون لبخند بهم گفت :امیدواره!!!!. بالاخره در سالن اجتماعات باز شد و من این گفت و گو رو پایان دادم و با اون خانم وارد کلاس شدیم، من توی ردیف سوم یه صندلی انتخاب کردم و نشستم چشمم به اون خانم بود که دیدم داره از پله های سن بالا میره دهنم باز مونده بود که اون خانم پشت میز استاد نشست و مهر تاییدی روی فکری که توی سرم میچرخید زد ، بله اون خانمی که من ازش خواستم تا دعا کنه استادمون گیر نباشه خودش استاد اون کلاس بود.!!!!اون روز هربار با استاد مقیمی(استاد کلاس مبانی) چشم تو چشم میشدم دلم میخواست آب بشم و تو زمین فرو برم هر چند که از همون روز استاد مقیمی به خاطر درس دادن فوق العادش تبدیل شد به یکی از بهترین استادای من تو دانشگاه.
اون روز استاد مقیمی کمی درباره ی مبانی کامپیوتر و درس هایی که قرار بود این ترم تو این کلاس یاد بگیریم توضیح دادو گفت : دو جلسه اول رو در مورد مبانی کامپیوتر صحبت میکنیم چون چیز مهمی نیست و در ادامه طراحی الگوریتم و کمی کد زنی به زبون سی شارپ یادتون میدم. بعد چندتا کتاب که در طول ترم باهاشون کار داشتیم رو معرفی و یه نماینده مشخص کرد . به همین سرعت ساعت 12 شد و اولین کلاس از دانشگاه سپری شد در حالی که من بهترین دوستام رو تو همین کلاس پیدا کرده بودم و کلی بر ذوق و شوقم نسبت به رشته محبوبم افزوده شده بود.
یکی از کار های خوبی که از روز اول اقدام به انجامش کردم پیچوندن کلاس های دوست نداشتنی بود که کلیدش رو بعد از کلاس مبانی برای کلاس زبان عمومی زدم؛ حالا میپرسین چرا؟ به چند دلیل:
1) از خوندن درس زبان انگلیسی تو مدرسه همیشه متنفر بودم در حالی که عاشق زبان انگلیسی بودم اما اون سیستم آموزشی منو دیوونه میکرد (و میکنه)
2)یک ساعت و نیم بین کلاس مبانی و زبان عمومی بیکار بودم
3) زمان کلاس ساعت 1.30 تا 3.45 روز 5 شنبه بود
فکر میکنم هر کدوم از این دلیل ها به تنهایی برای پیچوندن یه کلاس کافی باشه.!!!
این بود خاطره اولین روز دانشگاه من،امیدوارم خوشتون اومده باشه.