«روشا» نویدبخشِ حضوری متفاوت از صنف داروخانهها
با شیدا قرار گذاشته بودیم بریم سمت بام کرج و یه کم با هم وقت بگذرونیم. شیدا رفیق بیست سالمه هربار دلم میگیره و حس میکنم کسی رو اطرافم ندارم که بهش بگم «ف» بره «فرحزاد» ماشین رو روشن میکنم و میرم سمت کرج. خونۀ شیدا اینا سمت میدون اسبیه. خیلی از اسم این میدون و اون اسبهای رهاشده تو میدون خوشم میاد؛ اگه سمت عظیمیه رفته باشید یا خودتون اون اطراف زندگی کنید میدونید دارم از چی حرف میزنم.
به میدون که میرسم تلفن رو برمیدارم و روی اسم «Best Freind» فشار میدم و منتظر جانم گفتن همیشگی این زن نازنین میمونم، چن تا بوق که میزنه ناامیدم نمیکنه و مطابق انتظارم صداش تو گوشم نسیم میشه که «جانم رفیق؟» بهش میگم رسیدم دور میدون کی میرسی؟ بهم میگه یه کم بعد میدون رو بیا بالا بغل کوچۀ بعثت یه داروخانه است، روشا. اومدم اونجا چند تا خرید کوچیک داشتم؛ اگه زحمتت نیست بیا اونجا.
دوباره ماشین رو آتیش میکنم و همونطور که شیدا گفته بود میدون استقلال رو به سمت بالا میرم، این سراشیبی تند عظیمیه همیشه برام به نوعی راوی جذابیته. به یک منطقه مسکونی روحی از بکری کوهستان رو میبخشه. مطمئنم اگه این حرف رو جلوی شیدا بزنم ابروهاش رو تو هم میکشه و میگه شما بیزحمت یه بار این سربالایی رو از پایین به بالا بیا بعد شعر بگو. جدا که زن شوخطبعیه و چقدر کیف میکنم از معاشرت باهاش. بغل کوچهای که گفته بود پارک میکنم اگه اشتباه نکنم اسمش «بعثت»ه. از تو آینه جلو، عقب رو نگاه میکنم و ساختمون داروخانه توجهم رو جلب میکنه. یه جور کشش به سراغم میاد که حالا که تا اینجا اومدم برم یه سر توی داروخانه و چند تا لوسیون بتامتازون بگیرم. سالهاست دارم این داروها رو برای اگزمام مصرف میکنم، توی ویزیت شدن و عوض کردن داروهام سهلانگارم و ممکنه این تکرار مصرف بتامتازون عاقبت کار دستم بده. معماری ساختمونها همیشه برای من حاوی روایته. کنجکاوم در مواجه با یک بنای جدید. این هم از اون امراضه که احتمالا من رو در مقابل خیلی از اطرافیانم کسلکننده نشون بده. حالا هم میدونم خرید بتامتازون بهانه است، در واقع ظاهر متفاوت این داروخانه ترغیبم کرده برم ببینم داستان «روشا» چیه؟! از ذهنم میگذره حالا چرا روشا؟ از وقتی برگشتم ایران کمتر داروخانهای دیدم بالاش تابلوی Drug store نزده باشن. نمیفهمم چرا باید تو یک کشور فارسی زبان نوشت دراگ استور دکتر کریمی مثلا! حتی اگه کشور توریستی بودیم هم به نظرم توجیهی نداشت که معادل انگلیسی رو به جای عنوان اصلی بیاریم، حالا که خدا رو شکر کشور به قهقرایی رفته و به قول اون خدابیامرز توریستمممم کجااا بود آقااا!
بنابراین تو همین مواجه اول اینکه عین یک آدمیزاد فارسی زبان خودش رو «داروخانه روشا» معرفی کرده و نه دراگ استور به نظرم جالب توجه اومد. حدس میزنم سرمایهگذارهای خوش ذوقی داشته و اینا هنوز توی همون وادی امره که وارد مجموعه نشدم.
از پشت شیشه اونجایی که ایستادم تا در به احترام حضورم کنار بکشه و وارد شم، شیدا رو میبینم که داره یه لوسیون رو روی پوست دستش تست میکنه. با دیدنم دست تکون میده و لبخند میزنه. توی همون نگاه اول به نظرم میرسه اون کشش اولیه برای ورود به این داروخانه بیجهت نبوده، نمیتونم به قطعیت بگم هیچجای ایران داروخانهای با این شمایل ندیدم؛ چون بههرحال تمام داروخانههای ایران رو نگشتم ولی به قطع توی تهران حداقل داروخانهای که طراحی داخلیش جوری باشه که آدم بتونه بدون مزاحمت بره جلوی شلفها بایسته و از نزدیک محصولات رو نگاه کنه و با فراغ بال وارسی کنه رو ندیدم من. این نوع از طراحی رو البته توی اروپا راحت میشه دید اما نگاه سنتی و عمدتا واپسگرای معماری اینجا اصرار داره داروخانه رو شبیه به یه دواخونۀ دهۀ بیست و سی شمسی نمایش بده که پشت پیشخوانش هم دو تا آدم عمدتا کمحوصله از سر و کار داشتن با طیف مختلف آدما ایستاده باشن . فروشندههایی که مجبورن تو روزهای شلوغ به صف طولانی آدما زل بزنن و یکی در میون جواب مراجعین رو بدن. به نظرم اینکه روشا بخش دارویی رو با بهداشتی جدا کرده خیلی عالیه. بخش دارویی انتهای سالن با یک دیوار اپن از بقیه سالن جدا شده و مشخصا پوشش کارمندای اون قسمت تداعیکننده فضای پزشکی با روپوش سفیده. اما بخش آرایشی بهداشتی با وجودی که چندین خانوم با لباسهای متحدالشکل هر کدوم مشغول انجام کاری هستن ولی مادامی که سوالی نداشته باشی مزاحم خلوتت نمیشن. شیدا به سمتم میاد یه آغوش گرم بهم میدیم و با لبخند میگه خب بریم؟ میگم میشه یه کم بمونیم فک کنم خرید دارم! میخنده و میگه خرید داری یا باز مرض کنکاش محیط اومده سراغت. با چشمکی احتمالش رو تایید میکنم. خیلی وقته اینجا افتتاح شده؟ این رو من میپرسم و شیدا جواب میده آره یه چهار پنج سالی میشه .قبلا یعنی منظورم قبل از کروناست تقریبا هیچ محصولی نبود که بخوام و اینجا پیداش نکنم حتی اگه داروخانههای دیگه نداشتن ولی این یکی دو سال اخیر شدت تحریمها رو کار اینا هم تاثیر گذاشته و دیگه محصولات با کیفیت خارجی که از اینجا میشد تهیه کرد رو کمتر میارن؛ ولی همچنان محصولات خوبی دارن. همینجوری که داره برام حرف میزنه نگاهم به پلههای مارپیچ وسط سالن میافته دوست دارم بدونم به کجا منتهی میشه. شیدا که متوجه تمایلم برای گشت و گذار شده دستم رو میگیره و به سمت پلهها هدایتم میکنه وقتی به طبقه بالا میرسیم با یک بارِ پر از انواع مکملهای ورزشی روبهرو میشیم.
یک بارِ کامل هم پایین دیده بودم و این نشون میده «روشا» توی بخش مکملها خوب فعالیت میکنه؛ چراکه نه بیزنس پرسودیه فروش مکملها و اگه یه داروخانه اصالت و کیفیت یه محصولی رو بتونه تضمین کنه حتما باید از این سود اقتصادی بهره ببره. یه بار دیگه به هوش سرمایهگذار و کسی که بیزنس پلن اینجا رو نوشته آفرین میگم. سمت چپ سه تا در هست که به ترتیب اتاق عکاسی و فیلمبرداری، اتاق مدیریت و اتاق حسابداریه!
پس این نمای مدرن فقط یه ادا و شوآف نیست، وجود یک اتاق برای عکاسی و فیلمبرداری نشون میده بازاریابی آنلاین هم جز رسالتهای این مجموعه است. از شیدا میپرسم فروش آنلاین هم دارن؟ جواب میده: آره از شروع کرونا توی اینستاگرام فعالیتشون رو شروع کردن و وبسایت هم دارن؛ اگرچه من چون نزدیکم ترجیح میدم حضوری بیام و تا حالا خرید آنلاین نداشتم. همینجوری که داریم حرف میزنیم در اتاق مدیریت باز میشه و یه آقایی بیرون میاد. آخر صحبتهامون رو شنیده و خطاب به ما میگه خوشحال میشیم اینجا و از نزدیک ببینیمتون و با چرخش نگاهش به سمت من ادامه میده ولی گمون میکنم شما رو اولین باره که توی مجموعه میبینیم. با اشارۀ سر تصدیق میکنم. دستش رو میاره جلو و خودش رو اینجوری معرفی میکنه: بیرجندی هستم مدیر سایت. این هم کارت روشا خدمت شما، آدرس سایت هم زیر نوشته شده. شاید یه روز خریدی داشنتید که دوست داشتید ما رو برای خدمت کردن انتخاب کنید! چقدر از برخوردش خوشم اومد. چقدر حرفهای. با گفتن بله حتما. مجموعهی زیبا و توامان پیشرفتهایه روشا، بهتون تبریک میگم پاسخ احترامش رو میدم. آقای بیرجندی خیلی زود ما رو تنها میذاره. از اون بالا دیدن فضای پایین داروخانه خیلی زیباست، از پلهها که به سمت پایین میایم چشمم به یه اتاق گوشۀ سالن میافته. روش نوشته اتاق مشاوره، شیدا میگه گاهی بعضیها پیش پزشک خودشون نمیرن و نیاز به یه دارو دارن اینجا و توی این اتاق با پزشک مجموعه مشاوره رایگان میگیرن و اگه موضوع اورژانسی و نیاز به تجویز متخصص نباشه همین جا دکتر بهشون کمک میکنه تا داروی مناسب رو تهیه کنن. حس میکنم بیش از پیش برای آدمهای پشت صحنۀ این داروخانه احترام قائلم و متوجه احترامی که به شهروندان میذارن هستم و همین کیفورم میکنه. شیدا میپرسه اگه خرید نداری بریم دیگه. میرم سمت دکتر بخش دارویی و بهش میگم دو ساله برای اگزمام به توصیۀ پزشک اولم بتامتازون میزنم، الان هم همون رو میخوام. برام بتامتازون رو توی کیسه میذاره و ضمنش میگه پیشنهاد میکنم سری به پزشکتون بزنید مصرف این لوسیون در بلند مدت میتونه به پوست صدمه بزنه شاید محصولی با شدت تخریب کمتری بهتون توصیه کنه. تشکر میکنم و بعد از حساب کردن، مسیر برگشت رو در پیش میگیریم از داروخانه که میزنیم بیرون متوجه میشم بکگراند ذهنیم از داروخانه پر از برگهای سبز و چوبهای جنگلیه که اینم حاصل دیزاین و هویت بصری روشاست که تونسته امضاش رو توی خاطرم بزنه. حس میکنم نیاز دارم کمی درمورد تاثیر معماری در تعاملات آدمها با شیدا حرف بزنم؛ بنابراین بهش پیشنهاد میکنم به جای اینکه بریم سمت ماشین مهمون من باشه توی کافهای که یه کم قبل روشا دیده بودم. اون فضا جون میده برای گپ زدن و لاته نوشیدن.