ریا نباشد ما هم جز جمعیت روزه بگیران و افطار کنندگانی هستیم که "بعدِ اذون" دور سفره جمع می شوند و منتظر می مانند که رسانه تلوزیونیِ نه چندان مهربانشان برایشان یک فیلم پخش کند. فیلمی که حداقل بشود تحمل کرد! اگر فکر می کنید این هم انتظار زیادی است باید خیلی پافشاری کنم که عمل "بالا آوردن" نمی تواند برای یک تازه روزه باز کرده ایده خوبی باشد... بگذریم.
اسمش را بگذارید روزه داری با چاشنی غر زدن و انتظار بیش از حد اما این ندا هرچه باشد از جانب صدا و سیمای بخشنده مان لبیک می گیرد و نتیجه اش می شود یک چیزی تو مایه های سریالِ فاخرِ "سرباز"!
من جامعه شناس یا روان شناس نیستم اما شک ندارم وقتی جامعه ای دچار یک زخم کاری است، نمک ریختن روی آن یا به حساب دیگری هیزم ریختن توی آتشش ایده احمقانه ای است. توی جامعه ای که از فقدان قوانین حمایت کننده و بازدارنده کامل در مقابل "خشونت علیه زنان و کودکان"، "عدم پایبندی لازم مردان به خانواده"و "مردسالاری" رنج می برد و هزاران جوان، حیران و سرگردان شده از بلایی به نام سربازی هستند، پخش سریالی که این فشارها را برایشان شدیدتر کند یا مهر تایید به آن ها بزند و یا "سفید نمایی" کند چیزی فراتر از حماقت است.
لابد هرکدام از شما یک از سربازی برگشته یا از سربازی فراری توی فک و فامیل و خاندان و دوستانتان دارید. اگر هم خودتان مرد هستید که خدا رو شکر! پای صحبت های اکثرشان که بنشینید کم کم دوزاری تان می افتد که داستان "فلانی برود سربازی مرد می شود" کمی کجکی تعریف شده. در واقع واقعی اش این است که: "فلانی برود سربازی شخصیت و عفتش خرد شود". پای داستان های از سربازی برگشته ها که بنشینی تقریبا بلا استثنا خاطرات مخوفی می شنوی تقریبا مشابه خاطرات زندان های گوانتانامو و گویان و ...
مخرج مشترک همه شان هم یکی است: تحقیر و فشار روانی شدید.
با این همه حالا با سریالی مواجهیم که جوری قضیه را پیچانده که من یکی هم آرزو کنم مرد شوم و برای یک روز هم که شده این "اردوی باحال" را تجربه کنم.
یحیی به فامیلش شهاب وابسته است و شهاب هم به او. شهاب شکست عشقی خورده و علاف و افسرده و سرگردان است. یحیی همیشه خدا به شهاب چسبیده. حتی وقتی یلدا خیلی واضح می گوید "اگر با شهاب رفتی دیگه برنگرد اینجا"، یحیی دوباره دنباله رو شهاب می شود و و فردایش خیلی عادی انتظار دارد یلدا مثل همیشه باشد. چون وظیفه اش است...
در جایی از سریال یحیی خودش تنهایی فکر می کند برای کمک به شهاب به سربازی برود. اینطوری شهاب دیگر تنها نمی ماند و البته که "مرد" می شود!!! یلدا هیچ نقشی در این ماجرا که زندگی اش را به مدت دو سال زیر و رو می کند ندارد! او وظیفه دارد به پای چنین مردی بنشیند. اما به هر حال "خیال یحیی راحت نیست" بنابراین پیشنهاد می شود که قبل از عازم شدن یحیی عقد کنند!
این رفتارهای عجیب تا آنجا ادامه پیدا می کند که وقتی یلدا برای سفر به مشهد سه بلیت برای خودش، یحیی و شهاب خریداری می کند ترتیب به گونه ای چیده می شود که یحیی به جای نشستن در کنار همسرش در کنار شهاب می نشیند!
یلدا برای ماندگاری در تهران به فکر کوبیدن خانه قدیمی اش افتاده. اما مادر پیوسته مخالفت می کند. می گوید بهرام (برادر یلدا) اگر بفهمد قیامت به پا می کند!!! حال آنکه بهرام هیچ حق قانونی در مورد خانه پدری ندارد و پدر (صاحب ملک) همچنان زنده است. تنها امتیاز بهرام اولاد ذکور بودن است! پدر می گوید "بهرام غلط کرده" اما مادر همچنان اصرار دارد که "بهرام اجازه نمیده خونه رو بکوبیم". بهرام سرانجام واقعا اجازه نمی دهد...
نمونه های مردسالاری ترسناک توی این فیلم از تعداد موهای سر بیشتر است. سریال های این چنینی بدون توجه به وضعیت جامعه و در پناه "مردسالاری مذهبی" در رسانه رسمی این کشور پخش می شوند و روز به روز بر شوری آن ها افزوده می شود. و اما چه کسی پاسخگوی زندگی های از هم پاشیده و ظلم های خاموش است؟