درست در خلوتترین کوچه یک شهر شلوغ مردی جوان زندگی میکرد به نام سامان دانش پژوه. او مردی بود با قامت بلند و چشمان نافذی که همیشه لبخند بر لب داشت، گویی زندگی برایش همیشه در جریان بود و هیچچیز نمیتوانست او را از مسیر خود منحرف کند.
سامان همیشه خوش لباس و مرتب بود و کت و شلوار و پیراهن با رنگهای روشن به تن میکرد. هیچ وقت لباس چروک بر تن نمیکرد. چند کلاه داشت که بنا بر رنگ کت و شلوارش آنها را انتخاب میکرد و بر سر میگذاشت و موهای سرش را زیر آن قرار می داد که مبادا آشفته شوند.
هر روز صبح ساعت 6:00 بیدار میشد، حتی اگر شب قبل دیر به رختخواب رفته بود. صدای زنگ ساعتش دقیقاً مثل یک نشانه بود؛ نشانهای از شروع روزی پر از آرامش و کنترل شده. دست به کار میشد، اما نه با عجله، نه با استرس. همانطور که میدانست باید چه کارهایی انجام دهد، در ذهنش فهرستی از کارهای روزانه شکل میگرفت، اما هیچگاه به آن فهرست فشار نمیآورد چراکه همه چیز سر جای خود بود. از پرداخت قبضها گرفته تا خریدهای ماهانه، سامان هیچوقت هیچ چیزی را فراموش نمیکرد. حتی برای تولد دوستانش، روزها قبل از زمان موعد، هدیهای آماده میکرد. هر چیزی که در زندگی او بود، در جایی مشخص و در زمان مشخص خود قرار داشت، و این دقت و توجه او به جزئیات نه تنها زندگی خودش را به آرامش میرساند، بلکه اطرافیانش هم از این نظم بیصدا بهره میبردند.
سامان از همان روزهایی که نوجوان بود، یاد گرفته بود که نظم و دقیق بودن در زندگی، نه تنها کارها را آسان و انسان را مقتدرتر میکند، بلکه آرامش لذت بخشی به روح آدمی میبخشد.
حوالی عصر سه شنبه، امید، یکی از دوستان قدیمی سامان به خانه اش آمد. سامان که میدانست، امید این روزها احوال خوشی ندارد چون حواسپرتیهایش باعث شده چندین و چندین بار قسطهایش را دیرتر از موعد پرداخت کند و حسابی رتبه اعتباریاش خراب شود و برای دریافت وام جدید به دردسر بیفتد، برایش یک کتاب خریده بود.
وقتی امید وارد خانه سامان شد، بلافاصله متوجه شد که این خانه مکانی فراتر از یک خانه معمولی است. همه چیز درست در جای خود قرار داشت و احساسی سراسر از انرژی و آرامش را به آدمی منتقل میکرد. امید که از وضعیتش گلایهمند بود، با تعجب رو به سامان کرد و گفت: «چطور با این حجم از مسئولیت و کارهای روزمره به تمام برنامههایت میرسی و همچنان اینقدر آرام هستی؟ من خودم وقتی به همه این کارها فکر میکنم، احساس میکنم که همه چیز داره روی سرم میریزه. ولی تو…تو هیچ وقت بیتاب نمیکنی. چی میکنی که اینطور بیدغدغه پیش میری؟»
در همان حین سامان گفت: «این نظم تنها برای این نیست که کارها به خوبی پیش برود، بلکه برای این است که من بتوانم از هر لحظه زندگی لذت ببرم، بدون اینکه نگران فراموشی موضوعی باشم.»
سامان ادامه داد: «مثلاً وقتی که میدانم باید قبضها را در روز مشخصی از ماه پرداخت کنم به جای آنکه ذهنم را درگیر موعد آن پرداختی کنم، این وظیفه را به دایرکت دبیت میسپارم. این کار برای من مثل یک قدم زدن در پارک است؛ نه شتابی دارم، نه فشاری. همهچیز با یک آرامش خاص پیش میرود.»
امید که متوجه شده بود این نظم نه تنها به زندگی رفیق قدیمیاش، سر و سامان داده، بلکه به او احساس آرامش و آزادی میدهد، از او خواست تا بیشتر توضیح بدهد. سامان کمی درنگ کرد و سپس گفت: «در تعجبم که چرا تو هم از دایرکت دبیت استفاده نمیکنی! من هیچگاه نگران فراموشی پرداخت اقساطم نیستم. هر ماه مبلغ مشخصی به طور خودکار از حسابم برداشت میشود، بدون اینکه نیاز به یادآوری یا پیگیری داشته باشم. همین که میدانم همه چیز در جریان است و هیچ چیز فراموش نخواهد شد، به من آرامش میدهد. این باعث میشود که به جای نگرانی برای کارهای مالی، وقت بیشتری برای کارهای دیگر و لذت بردن از زندگی داشته باشم.»
سامان با خنده گفت: «راستی! میدانستی یک مجموعه تحقیقات در مورد ارتباط قوی بین اضطراب مالی و سلامت جسمی و روانی، بهویژه در درازمدت انجام شده که نشان میدهد نگرانیهای مالی با اضطراب و افسردگی ارتباط دارند؟»
سامان به امید پیشنهاد کرد که سعی کند استرس انجام امور مالیاش را تا حد امکان کم کند. امید که حسابی توجهش به پیشنهادات سامان جلب شده بود از او خواست که بیشتر برایش از دایرکت دبیت بگوید. سامان هم با حوصله گفت: «دایرکت دبیت یا به معنای تحتالفظی «برداشت مستقیم»، راهکاری غیرمتمرکز و نوآورانه در حوزه پرداختهای آنلاین است که به کاربران اجازه میدهد تا از طریق قراردادی که با یک کسبوکار خاص منعقد میکنند، امکان پرداخت خودکار از حساب بانکیشان را فراهم کنند. در این روش، افراد میتوانند سقف مبلغ، تعداد تراکنشها و زمان سررسید پرداختها را از قبل تعیین کنند. بهعبارت دیگر، دایرکت دبیت بهصورت همزمان به کسبوکارها و کاربران نهایی خدمات ارائه میدهد و این امکان را به آنها میدهد که پرداختهای تکرارشونده و زمانبندیشده را بهراحتی و بدون نیاز به اقدامات دستی انجام دهند.»
امید که از وجود چنین سرویسی حسابی به وجد آمده بود با خودش فکر کرد که او هم حتما باید این نظم را در امور مالی و زندگیاش به کار ببندد. روز بعد، امید شروع کرد به تنظیم پرداختهای ماهانهاش به صورت خودکار، و به مرور زمان متوجه شد که همانطور که سامان گفته بود، این کار نه تنها راحتتر شد، بلکه به او احساس آرامش و کنترل بیشتری داد. او دیگر هرگز نگرانی فراموش کردن یک پرداختی ثابت را نداشت.
همینطور که سامان در دل آن شهر شلوغ، مانند یک ساعت دقیق، به حرکت خود ادامه میداد، همه میدیدند که زندگی میتواند در شلوغترین روزها هم با نظم، آرامش و دقت پیش برود. نظم و آرامش او نه تنها زندگی خود او را زیبا کرده بود، بلکه مانند یک نسیم ملایم و نرم در میان دوستان و اطرافیانش پخش شده بود. هر کسی که با او در ارتباط بود، به نوعی از این آرامش بهرهمند میشد، گویی دنیای سامان همواره در جریان بود، اما هیچگاه از مسیر خود خارج نمیشد. و همین آرامش بود که به همه یادآوری میکرد که در دل این دنیای شلوغ، هنوز هم میتوان زندگی را با نظم و دقت و بدون اضطراب پیش برد چرا که آرامش واقعی از دل نظم بهدست میآید.