برای اولین نوشته من در ویرگول ... برای کوله پشتی سال 1399 ...
استرس دارم یکم و این ناشی از اینه که من حس میکنم شاید نتونم جواب طبقه بندی شده بدم به تک تک سوال ها و تو مجبور باشی تا اخرین خط و کلمه رو بخونی تا نهایتا حرف منو متوجه بشی ، پس پیشاپیش ازت ممنونم که میخونی ... :)
اولین سوال : تجربه هایی که میخوام با خودم به سال جدید ببرم : باید بگم اولین تجربه ی من درک حقیقی و نهایی این جمله از #نیچه است : هر ان چیزی که مرا نکشد ، قوی ترم میکند . برای زهرا ، در سالی که گذشت این جمله یکی از بزرگترین تجربه ها بود ، زمانی حس میکردم دیگه نمیکشم ، دیگه این فقط منم که چنین حسی داره اما اشتباه میکردم و حالا میخوام این دید روشن و دقیق رو با خودم به سال 99 ببرم که سختی های زندگی مثل حس پنیک اتک فقط بهت احساس مرگ و سختی میدن ولی رخ نمیده ، و تو زنده ای و قوی تر ادامه میدی .
تجربه ی بعدی من این بود که ما گاهی خودمونیم که فرصت هارو از دست میدیم و ممکنه هیچ ربطی به شرایط اقتصادی یا فرهنگی حتی نداشته باشه ، اون چیزی که باعث از دست دادن یه فرصتی میشه گاهی فقط خودتی به قولی : your only limit is you
تجربه ها قطعا توی 365 روز خیلی زیاد میتونن باشن ، برای هر لحظه ، چیزی هست که به ذهنت بیاد ...
دومین سوال : چه چیزی رو رها میکنم و در سال 99 با خودم نمیارمش :
اولین و مهم ترین صفت ، حس یا هر چیز دیگه ای که نمیخوام با خودم توی سال 99 داشته باشم و نمیخوام قلبمو سنگین و روحمو کدر کنه ، نفرتـــه !! ... شاید خودت متوجهش نشی ولی گاهی حدی رو رد میکنی که میرسه به نفرت از چیزی و کسی و ... و این خیلی زیادیه برای این زندگی کوتاه . انتخاب این حس از بین هزاران حس دیگه خیلی انتخاب اشتباهیه ... قحطی که نیومده ! اومده ؟
میخوام بهت بگم باید نفرت رو به اگاهی تبدیل کنی ، به جای اینکه از کسی متنفر باشی از خودت بپرسی چرا ؟ چی باعث شده من ازش متنفر بشم ؟ اگه ظلم کرده و هزارتا اگه ی دیگه ، باید حواستو از نفرت ببری روی خودت و بفهمی که تو نباید اون کار رو تکرار کنی ... یعن منظورم اینه که اگه فقط متنفر باشی ، صرفا متنفر باقی میمونه و هیچ نور و امید دیگه ای وارد روحت نمیشه ، اگاهانه بهش نگاه کن اونوقت بجای صرفا متنفر بودن میتونی سعی کنی تو اون خطا رو انجام ندی !
دومیش اینه که : نه به انتظار کسی نه انتظار از کسی ...
وقتی انتظار داشتن رو رها کنی میفهمی چقدر ازاد شدی ، از یه درد همیشگی و سنگین ...
عموم همیشه بهم میگه : دلتو دریا کن و بگذر ... یعنی بگذر از انتظار داشتن از ادما
انتظار پیر ات میکنه وقتی هنوز اول راهی ...
من با تمام وجودم مرحله ی انتظار داشتن و بعد گذشتن و رها کردن و رسیدن به یه ارامش و صلح درونی رو حس کردم . میدونی مدام توی یه لوپ اشتباه میچرخیدم و مضطرب بودم ، ناراحت بودم ، نگران بودم و و و و وقتی دیگه خسته شدم و زد به سرم که بابا ول کن !! واقعا ول کن و شروع کردم به رها کردن تازه فهمیدم اینکه میگن ارامش درونی و صلح داشتن با خودت یعنی چی ... چون میپذیری همه چیز در جهان روی پاشنه سلیقه تو نمیچرخه و دست از کنترل کردن برمیداری ...
و سومین سوال که اخریش باشه : دو تجربه مهم و مثبت :
اولیش : ارامش از دورن تو بوجود میاد ، بعد از رها کردن و دست برداشتن از کنترل کردن همه چیز !
دومیش : یه وقتایی این خودتی که فرصت هاتو نمیبینی ، در لحظه ای که فرصتی جلوی روت سبز میشه این جمله رو به یاد بیار :)
ممنون که اولین نوشته دست و پا شکسته ی منو خوندی :)