تابحال حس کردهاید که نمیدانید چه میخواهید و حتی نمیدانید چه احساسی دارید؟
وقتی در گیجی خلسه مانندی گرفتار میشوید که هیچ هیچچیز احساس نمیکنید. وقتی با تمام وجود دستوپا میزنید تا از گیجی رهایی کنید و به همان اندازه در بیحسی ناب غرق میشوید. اگر زمانی نوجوان بودهاید احتمالا ایندسته احساسات را زیاد تجربه کردهاید. کلا نوجوانی سن همین احساسات است. بعد حالا فکر کنید یکسری محرک هایی باشد که حس کنید هر آنچه در طول نوجوانی فکر میکردید خوشتان میآمده دارند برعکس میشوند. ای امان از این حالتها . آدمی حتی به وجود خودش هم شک میکند. دیگر نمیداند چه میخواسته، چه میخواهد، قرار بوده چه بشود، حالا قرار است چه بشود؟ خلاصه که در یک نادانی خالصی گیر میکند. اما جای نگرانی نیست مگر نه؟ آدمیزاد اگر نداند که یاد نمیگیرد، اگر گیج نشود که اطمینان پیدا نخواهدکرد، اگر گم نشود که پیدا نمیشود. خلاصه که میان تمام این نگرانیها میشود دوتا کار انجام داد. یا اینکه آدمی خودش را بزند به آن راه و فرار کند، یا اینکه بنشیند دو دوتا چهارتا کند با خودش ببیند اصلا کیست. کلا جانم برایتان بگوید خیلی مهم است آدمیزاد بداند دقیقا کیست. هرچی آدمی درد میکشد از همین است. که نمینشیند با خودش بگوید اصلا این منی که برای خودم میخورم میخوابم و یکسری کارها را میکنم، میخواهم اینطوری زندگی کنم یا نه. اگر همینجوری پیش برود تهش چه میشود. این تهش هم خیلی مهم است، بلا از شما دور ته زندگی همه ما مرگ است اما اینکه آدمی آنموقع مرگ چه احساسی دارد خیلی مهم است. اصلا اگر یکهو نیفتد بمیرد یا بلایی سرش نیاید، مرگ معمولی برایش چه شکلی است.
سخن کوتاه کنم، خیلی ذهنم مشغول این موضوع شده است. امروزی این درهم و برهمهای مغز احمقم را به کسی نشان دادم توصیه میکنم شمایی که خواننده هستی هم یک زحمتی بکش چند دقیقهای به این موضوع فکر کن. یا دیوانه میشوی یا خودت را پیدا میکنی ! من بیچاره که احساس میکنم دیوانه شدهام. خدا روزهای بعدم را بخیر کند.
12:30 p.m
5 farwardin 1402
25 March 2023