زهرا میرزائی
زهرا میرزائی
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

غایت القصوای مقصود

چند ماه پیش، اواخر تابستان، دچار معضل بزرگ کنکور بودم!

کلاس ششم را حسابی زحمت کشیدم تا تیزهوشان قبول شوم، اتفاقا هم شدم و چه قبول شدنی! در واقع شدم نقل مجلس ها!

از دوست و آشنا گرفته تا فامیل صدا میکردند: تیزهوش! دوران خوبی بود برای یک دانش آموز ده یازده ساله! وقتی پا به دبیرستان تیزهوشان فرزانگان گذاشت فکر میکرد رسیده به ته دنیا که به قول استاد باستانی پاریزی : "آدمی به هر جا می‌رود، گمان می‌کند به غایت القصوای مقصود خود رسیده است؛ در صورتی که دنیا بی پایان است."

همین طور بود! فکر میکردم رسیده ام به غایت القصوای اهداف خویش، لیکن زهی خیال باطل که چه روزهایی در انتظارم بود!

اما هنوز هم خام بودم، با دیدن سر در مدرسه به خود میبالیدم و با غرور راه میرفتم. درگیر درس های سخت فیزیک و شیمی و ... بودم و دنیا را خارج از این چارچوب نمیدیدم.

در این میان به دلایلی از خانواده دور بودم. تنهایی در مدرسه و به قول معروف غم غربت و سختی درس ها افسرده ام کرده بود که به مرور نجات یافتم.

اما سالهای بعد، سر و گوشم جنبید، سرم را از لای کتاب ها کمی بالاتر آوردم ببینم دنیا چخبر است؟ که سر از کارگاه مدرسه در آوردم و چه روزهایی که تا شب با دوستان در کارگاه میماندیم و به قول خودمان اختراع میکردیم!

ای کاش زندگی در همان خنده ها و بحث های توی کارگاه متوقف میشد! هیچوقت حس نکرده بودم بزرگ شدن چقدر سخت است که امسال حس کردم! تا عمق جانم!

مسئولیت هایی که به دوشم آویزان میشد گاهی اشکم را در می آورد! ولی تحمل کردم، تحمل برای بزرگ شدن "شاید"

حالا این دانش آموز مثلا تیزهوش رسید به کنکور لعنتی! از بدبختی های دوران کنکور نگویم بهتر است! چه مصیبت ها که تحمل کردم! خودش یک کتاب است! آخر هم نشد آنچه باید میشد!

از کنکور که بگذریم، از گریه های شبانه و افسردگی ها، از لعنت کردن باعث و بانی اش، از قهر کردن با خود، الان راضی ام! به نظرم همین که ته ماجرا راضی باشی خودش خوب است! البته که این ته ماجرا نیست! هنوز به غایت القصوای مقصود خویش نرسیده ام!!!


دنبال بهتر از دیروز شدن، یاد گرفتن مهارت‌های بیشتر و حرفه ای تر شدن، دنبال اینم که یک بخش مهمی از اون کیک بزرگ بشم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید