روزگاری نه چندان دور، آن روزها که بازارِ وبلاگ ها داغ بود و هنوز شبکه های اجتماعیِ جدید همه گیر نشده بود؛ خانه ی مجازیِ کوچکی داشتم که در آن از تجربه ی زیسته ام می نوشتم. واژه ها همچون آرام بخش هایی بودند که در رگ هایم جاری می شدند و من به معنای واقعی از نوشتن لذت می بردم. چند سالی گذشت. خانه های وبلاگی کم کم متروکه شدند. در میانِ همهه ی پچ پچ های توییتری و شو آف های اینستاگرامی، خانه های یکی دو طبقه ی وبلاگی مان را با کلنگ خراب کردند و ازشان آپارتمان های بلندتری ساختند که کفاف جمعیتِ متقاضیِ موبایل به دست را بدهد. وبلاگ ها به دستِ فراموشی سپرده شدند و مدت ها بود که خلأِ چنین فضایی را که بشود در آن از هر دری نوشت و نظرِ سازنده و البته مؤدبانه و با احترام دریافت کرد، احساس می کردم. تا اینکه از طریق دوستی با نرم افزارِ «مدیوم» آشنا شدم. اپلیکیشنی که مختصِ تولیدِ محتوایِ متنی بود. رؤیایی که به حقیقت پیوسته بود! می شد تا ساعت ها در کلماتش غرق شد و از موضوعاتِ مختلف و تجربیاتِ آدم ها خواند. شناختِ این نرم افزار هرچند که در بدوِ ورود سرِ ذوقم آورد، اما کمی بعد غربت و سکوتِ فارسی زبانان که از صد فرسخی می شد لمسش کرد مرا به فاصله گرفتن از آنجا واداشت. یادم هست که یکی دو متنِ انگلیسی در آن منتشر کردم. اما بعدتر ادامه ی حضورم در آن فضا منفعلانه شد و تنها گهگاه مقاله هایی را که به ایمیلم ارسال می شد مطالعه کردم. اما ویرگول...
این یکی هم دوستی معرفی کرد. ویرگول را خیلی نمی شناسم. اما اسمش را، هرچند فارسی نیست و فرانسوی است، دوست دارم. ایده اش را نیز، هرچند بکر و اصیل و جزءِ اولی ها نیست، اما می پسندم.
احتمالاً همه می دانیم که ویرگول به معنای درنگ نما و یا مکث است که در انگلیسی به آن کاما هم گفته می شود. در حالِ حاضر شناختِ جامع و کاملی از روح و کالبدش ندارم، اما امیدوارم خانه ی جدیدی شود برای بسیاری از ناگفته های من و خیلی های دیگر. امید که ویرگول، مرا به نوشتن؛ و نوشتن را به من بازگرداند.