از وقتی که یادم میاد پای یک کامپیوتر با ویندوز 98 ! دنبال پیدا کردن بازی بودم، بچه بودم و عقلم نمیرسید که بازی رو باید نصب کرد و کامپیوتر نمیزاد بازی ها رو ...!
اینقدر پیگیر بودم که دیگه ور رفتن به word و power point برام حکم سرگرمی رو داشت این قضیه مال 7-8 سالگی من بود. بعدها توی سن راهنمایی عاشق صفحه فناوری روزنامه خراسان شدم و تقریبا سالها هر روز میخوندمش.
یادمه اولین عکس آیفونی که معرفی شد رو اونجا دیدم و برای اولین بار معنی عشق در نگاه اول رو درک کردم من اینقدر شیفته اپل و فلسفه دیزاینش بودم که بعد از خبر فوت استیو جابز تا مدتی شدیدا غمگین بودم بیشترش هم به این خاطر بود که فکر میکردم دیگه محصولی به زیبایی آیفون قرار نیست خلق بشه! توی پرانتز بگم که کسانیکه در حال حاضر من رو میشناسن میدونن که من یک مینیمالیست واقعی هستم اما چیزی که نمیدونن اینه که ریشه این قضیه به طراحی محصولات اپل برمیگرده نه آموخته های دانشگاه معماری.
در اصل من اول فلسفه و سبک مینیمال رو یاد نگرفتم تا بعد بهش علاقه مند بشم بلکه من سالها مینیمالیست بودم و بعد از آشنایی با این تعریف فهمیدم، چه خوب پس من تنها نیستم.
از بحث دور نشیم ، من الان مهندس معمارم ، شغل و رشته ام رو دوست دارم اما هنوز هر خبر و سخنی از دنیای تکنولوژی و برنامه نویسی و کامپیوتر و سخت افزار و .... منو سر شوق میاره . نه اینکه بخوام برنامه نویسی یاد بگیرم ها! نه اصلا. اما از پیگیری و بودن توی حال و هواشون لذت میبرم.
مثلا من وقتی دارم یک پلان طراحی میکنم و پای اتوکد نشستم، ترجیح میدم به جای موسیقی به رادیوگیک جادی گوش بدم. خلاصه من یک آرشیتکت هستم که دنیای کامپیوتر رو دوست داره اما خودش رو نه صاحب نظر میدونه و نه متخصص. میدونم که این علاقه حتی نمیتونه نشونه استعداد باشه بلکه فقط علاقه است.
حالا سوالی که پیش میاد اینه که چی میشه هر کسی یه ذره معماری رو دوست داره و 4 تا مقاله از اینترنت میخونه به ناگاه تبدیل میشه به صاحب نظر و هوم دکوراتور و هوم استایلیست و بلاگر دکوراسیون.....!
شهریورماه یکهزاروسیصدونودوهشت