به نام خالق عشق
نویسنده: روانشناس زهرا رضایی
(داستانها تلفیقی از تجربیات کاری سالهای مشاوره، خلاصه کتابها ومقالات به روز و تخصصی روانشناسی و سبک های درمانی متعدد و آموزش های تکنیکهای درمانی است)
"امیدوارم بهترین تاثیر رو روی زندگی شما داشته باشه وشروع معجزه ی تغییر زندگیتون باشه"
رفته بودم خرید وقتی برگشتم خونه هنوز کیسه های خرید رو زمین نگذاشته بودم که متوجه صدایی شدم
یا خدا دوباره سعیده با حال خراب اومده بود
باز سعیده با چشمان پر خون وسایلش رو ریخته بود تو چمدونشو اومده بود خونمون، خونه ی پدریش
رفتم جلو بغلش کردم ، گفتم مامان چی شده دوباره دعواتون شده ، چرا دوباره وسایلاتو جمع کردی
سعیده که اولش تو بغلم آروم گرفته بود با شندیدن سئوالم با یه خشم شدید پاشد و با داد و بیداد گفت
باشه ،خوب حالا که اضافی هستم از این جا هم میرم و زد زیر گریه
به زور آرومش کردم که عزیزم من که منظوری نداشتم
فداتشم مامان ما آبرو داریم
تازه یکم دعوا و سر و صدای داد و بیداد شب و نصف شب منو بابات کم شده تروخدا فقط داد نزن
عزیزم من که چیزی نگفتم تو همیشه رو چشم ما جا داری
بعد بی صدا خریدهامو برداشتم و رفتم تو آشپز خونه خودمو سرگرم کارها و غذا پختن کردم
سعیده ام که همون طور که یهو گر میگیره و آتیشی میشی همون طور هم یهو آروم و پشیمون میشه دیگه آروم شده بودو اومد رو صندلیه میز نهار خوری تو آشپز خونه نشست و شروع کرد به دردو دل کردن
مامان باز با رضا سر خانواده اش دعوامون شد
تا اومدم بگم رضا مرد خوبیه، حدس زدم این حرف آتیش سعیده رو شعله ور تر میکنه
پس ساکت و سر تا پا گوش شدم تا یکم حرف بزنه و آروم بشه
درسته که من سر رضا داد و بیداد میکنم و به قول خودش آرامش شب و روزش رو گرفتم
خودمم میدونم اون بی تقصیره همه ی آتیش ها زیر سر اون خانواده ی فتنه و آبزیره کاهشه
البته رضا هم همچین بی تقصیر نیست ها
اگر از روز اول جلوشون وای میستاد این اتفاق ها هم نمی افتاد
منم که میدونستم کلمه ی ای حرف بزنم دوباره سعیده بهم میریزه و داد و بیداد میکنه سکوت کردم و فقط گوش میدادم
دیگه کم کم سعیده حرفهاش رو زد و کلی آروم شد
نمیدونم مامان به خدا گیج شدم از یه طرفی بعضی از خانواده های شوهر دوستام و اطرافیان رو میبینم که چقدر تو هر موضوعی که بهشون ربط داره و نداره دخالت میکنن
یا عروس رو با تکه و کنایه ها و توقعات بیجاشون عذاب میدن و از خودشون متنفر میکنن
میبینم که خانواده ی رضا خداوکیلی اون طور نیست مادرش خواهراش انقدر مشغول کار و زندگی و خودشونن که به من کاری ندارن
یا همیشه سعی میکنن به من احترام بذارن یا وقتی با رضا حرفم میشه گرچه اصلا از من حمایت نمیکنن ولی دیگه کلا حق رو هم به رضا نمیدن که پسر ما بچه پیغمبره و مشکل ها از توئه
نمیدونم چی بگم ولی به خدا منم که مرض ندارم هر دفعه که من میرم یا اونها میان یه چیزهایی میبینم دیوونه میشم
دیوونه ام میکنن
قبول دارم صبر من کمه، زود رنجم، زیادی به جزئیات حساسم، کوچکترین بی توجهی دیوونم میکنه، ایده آل گرا هستم
میخوام همه چیز همون طور باشه که تو ذهنم برنامه ریزی کردم و وقتی نمیشه واقعا بهم میریزم
همشون رو قبول دارم ولی اونها هم باید دقت کنن که منو ناراحت نکنن
بعد شش سال که عروسشونم ، حالا که به قول پدر شوهرم که همیشه میگه
من دیگه تو رو مثل کف دستم شناختم
خوب حالا که شناختین رعایت کنید تا منم بهم نریزم و زندگی پسرتونم انقدر تلخ نشه
ولی نمیفهمن که مامان نمیفهمن
اینها از اول هم همین طور بودن یادته مامان وقتی میخواستیم خرید عقد بریم، عمدا دیر میومدن بعد میگفتن تو ترافیک موندیم یا منتظر فلانی شدیم دیر شد
نه بابا فیلمشون بود اونها فقط میخواستن منو تحقیر کنن
یادته اوایل ازدواجمون تا صدای جرو بحث ما میرفت طبقه ی بالا زود میومدن پایین به اسم آشتی دادن ما دخالت میکردن
منم یه روز خیلی جدی گفتم دیگه تو زندگی ما دخالت نکنید هر قدرم دعوامون شد خودمون حلش میکنیم
بعد اون جریان هم چقدر با من سر سنگین شدن
دیگه ما همدیگرو میکشتیم هم پایین نمیومدن، انقدر که بی خیال و بی اهمیت هستن
راستش من فکر میکردم خونه ام رو که جدا کنم از دستشون راحت میشم
ولی الان ماهی یکبار هم که بریم اونجا یه رفتاری از هر کدوم ببینم تا چندین روز رو مغز منه
هزاران بار تکرار و مرورش میکنم
حموم و دستشویی و آشپزخونه، همه جای خونه با فکر اونها میرم لحظه ای آرامش ندارم
تا چند روز از صبح تا شب تو ذهنم، از شب تا صبح تو خوابم، دارم باهاشون دعوا میکنم
خدا نکنه تو اون روزها رضا هم کاری کنه ،حرصم رو سرش خالی میکنم
همین شده که رابطه ما داره به خاطر خانواده اش روز به رو خراب تر میشه
خواستم بگم دخترم، چرا انقدر ریز بینی، چرا هر چیزی رو به خودت میگیری، چرا هر رفتاری رو بد تفسیر میکنی
چرا از هر چیز کوچیکی یه دعوایی تولید میکنی
چرا هر حرفی و رفتاری رو صد دفعه تو ذهنت تکرار میکنی
چرا گذشته ها رو هر روز تکرار میکنی و موضوع امروز رو با هزاران موضوع گذشته جمع میبندی و میگی
ولی سعی کردم جملاتم رو جور دیگه ای بگم که هم منظورم رو برسونم، هم سعیده بهم نریزه و حس نکنه من از اونها حمایت میکنم
دخترم قبول دارم خانواده ی همسرت هم صد تا ایراد دارن، ولی راهش رو پیدا کن
جنگیدن که نشد راه
اونها هم اگر ببینن تو بی تفاوت به بعضی چیزهایی و انقدر نقطه ضعفهات رو نشونشون ندی کمتر از اون نقطه ضعفها استفاده میکنن
کمتر لج میکنن
خیلی از محبتها و حرمتها تو این سالها بینتون از بین رفته
اصلا هم نمیگم کدوم بیشتر مقصر بودین
دو طرف باید سعی کنید اون محبت و احترامی که باید بینتون باشه برگرده به هر حال یک عمر چشم تو چشم هم باید زندگی کنید
پرونده یه سری چیزهارو باید هر سال آخرسال بست و به سال بعد نبرد، چه برسه شش سال پیش!
با این کارها روان خودتو، شوهرت رو نابود میکنی و یه روز میشین عین منو پدرت
دوتا آدم بیگانه که با اینکه عاشقانه زندگیشون رو شروع کردن و واسه هم میمردن
دعواهای مکرر، جروبحث های تکراری و اغلب پوچ
کم کم باعث شد انقدر از هم دور و خسته بشیم که الان سالهاست حتی دست همدیگرو نگرفتن
دیگه هم صحبتی و بوسیدن و در آغوش گرفتن و رابطه که بماند کلا فراموشمون شده اصلا چه شکلی بود
این حرفها گلومو فشار میداد ولی نذاشتم سعیده بغض و عمق دردم رو بفهمه
مامان راهی رو که من رفتم و نابود شدم رو تو نرو از لحظه لحظه ی زندگیت لذت ببر
میدونم الان تو دلت میگی، مامان من کارهایی رو میکنم که از وقتی چشم باز کردم از خودت دیدم
راست میگی دخترم ولی تو نکن
من نمیدونستم دارم چه آتیشی به خودم و ندگیم میزنم تو بدون و اشتباه منو تکرار نکن
راستش اونم دقیقا داره راهی رو میره که من بیست و چند سال پیش میرفتم
تک تک این رفتار ها رو هم از زمانی که تو شکمم بوده، شیر میخورده، بازی میکرده
تو مهمونی ها و لحظه لحظه ی فضای خونمون دیده و ناخودآگاه ظبط کرده و رفته تو وجودش
به جز این باور ها و رفتارها، چیزی ندیده که الان بخواد اجراش کنه
بدجوری خودمو تو مشکلات سعیده مقصر میدونستم عذاب وجدان داشت خفه ام میکرد
از طرفی سعی میکردم خودمو آروم کنم
به خودم میگفتم خوب سحر دختر کوچیکم، هم تو همین محیط بزرگ شد
همین رفتارها و درگیری ها و طرز فکر ها رو دید
پس چرا با اینکه کوچکتر از سعیده ام هست ولی درست برعکس من زندگیشو پیش برد اصلا هر کاری من کرده بودم و دیده بود رو بر عکسش رو تو زندگیش اجرا کرد
الانم خدارو شکر یه زندگی آروم و کم تنش و کم حاشیه درست کرده و فقط دنبال درس و کار و پیشرفت خودش و شوهرشه و خوش بودنشونه
کاش بچه ها خوبیهای پدر و مادرشون رو یا بگیرن و از اشتباهاتشون درس عبرت بگیرن و برای خودشون روش جدیدی برای جبران اون خصوصیات بد پیدا کنن
کاش انقدر بتونن از مغزشون استفاده کنن که راه اشتباه پدر و مادر یا دیگران رو دوباره نرن
به سعیده که نگاه میکردم انگار خودمو، جوونی هامو میدیدم
منم جوونیم به درگیری ذهنی و تنش دائمی با خانواده ی شوهرم،گذشت
صبح که پا میشدم با فکر اونها، اینکه الان چیکار میکنن، حرفهاشون و تحلیل رفتارهاشون، روزم رو شروع میکردم تا شب همین منوال بود
شبم یا با جرو بحث با همسرم درباره ی گلایه از کارهاشون و اینکه چرا ازشون حمایت میکنی میگذشت
همیشه به خودم میگفتم اصلا اونها برام مهم نیستن، که وقت و عمرم رو بذارم به اونها فکر کنم ولی داشتم خودمو گول میزدم من افتاده بودم تو نشخوار فکری درباره ی خانواده ی همسرم
این رو بعدها که پیش روانشناس رفتم فهمیدم
امان از این نشخوار فکری که فرق نمیکنه موضوعش برای هر آدمی چیه؟
مثل موریانه میمونه
ریشه و اساس ذهن و مغز و زندگی آدم رو میخوره و نابود میکنه
لحظه هایی که میتونستم با همسرم و بچه هام خاطره ی خوش بسازم و از لحظات بودنشون کنارم لذت ببرم
غرق در خشم و کینه از آدمهای اطرافم بودم
بعضی اوقات حتی با خودم تو حمام و دستشویی هم که بودم درباره ی اونها حرف میزدم و زیر لب غر غر میکردم
پیش دوستام و خانواده ام و پشت تلفن، حتی تو خواب هم گاهی باهاشون دعوام میشد
همه ی اینها رو که با هم جمع میکنم میبینم مقدار زیادی از عمر با ارزشم رو که الان که بیشترش تموم شده الکی هدر دادم
الان که دیگه پدر شوهر و مادر شوهرمم فوت شدن و اون مهمونی ها و دور هم جمع شدن ها هم دیگه خبری نیست
بعد فوت اونها دیگه خانواده ی شوهرمم کم کم پراکنده شدن و روز به روز ارتباط ها سرد تر و سرتر شد
انگار هممون خسته شده بودیم از این همه تنش و حاشیه ی اعصاب خورد کن
اوایل از اینکه دیگه نمیدیدمشون خوشحالم بودم احساس میکردم دیگه مغزم راحته و دیگه آرامش به زندگیم اومده فکر میکردم بدون حضور و وجود خانواده ی همسرم دیگه حالم خوب میشه
ولی زندگی به من کم کم فهموند که حال خوب به حضور و عدم حضور کسی مربوط نیست به طرز فکر خودت و تلاشهات برای خوشبختی مربوطه
الان که هیچ ارتباطی نیست، رفت و آمدی نیست، بعضی اوقات دلتنگ اون روزها میشم
کاش اون سالها به جایه اینکه ذره بین بگیرم دستم
کلمات، لحن صحبتها، نگاهها و رفتارهای اینو و اونو تفسیر کنمو آتیش بگیرمو، شوهرم و بچه هامو بسوزونم
بی توجه به حاشیه ها از لحظه لحظه ی زندگیم لذت میبردم
بعضی اوقات دلم میخواد با خانواده ی همسرم دوباره ارتباط برقرار کنیم و دور هم جمع بشیم
میدونم این حال شوهرم رو خیلی خوب میکنه
ولی نمیشد نه اونها دیگه مایل بودن به برقراری ارتباطمون و رفت و آمدمون
منم که سالها پیش علنا بارها و بارها گفتم من دیگه نمیخوام باهاتون رابطه داشته باشم
ولی همیشه من زبونم یه چیزی میگه ولی باز دلم آروم نمیگیره و راضی نیست
چه کنم منم این جوری ام دیگه
چیزی که از من تو ذهن دیگران شکل گرفته شاید خود واقعی من نیست
ولی چه کنم که این طوری نشونشون دادم خیلی چیزها دیگه قابل برگشت نیست و خیلی کارها هم قابل جبران نیست نه برای اونها نه برای من
مثل عزیزی که از دست میدیمش و حسرت میخوریم چرا وقتی بود انقدر به مسائل بی اهمیت حساس بودیم و از بودنش لذت نبردیم
همیشه دلیلی برای حرص خوردن وجود داره
سالها طول کشید تا این رو فهمیدم، اونها فقط بهانه ی من بودن برای شاد نبودن
چون روش درست و خوش زندگی کردن رو بلد نبودم
الانم بچه هام بزرگ شدن و مشکلاتشون هم بزرگتر شده
از همه بدتر شباهت های اخلاقیشون به من دامن خودمو گرفته و نمیذاره حداقل از این دورانمم لذت ببرم
خیلی دلم میخواد با همه وجودم به دخترم بگم که عزیزم
انقدر پی حرف و حدیث رو نگیر
یه جاهایی بی توجهی به کنایه ها و صدبار موثر تر از جواب دادنه
عزیزم یاد بگیر چطور شرایط رو مدیریت کنی، سعی کن با سیاست رفتار کنی هر حرفی به ذهنت اومد زود همون رو نگو
یکم فکر کن ببین اون حرف رو چطوری بزنی هم تاثیرش بیشتره، هم تنش کمتری ایجاد میکنه
اندازه رفت و آمدت رو با تمام خانواده شوهرت، جاری هات رو جوری تنظیم کن که نه انقدر صمیمی بشین از توش هزار تا حرف و حدیث بیرون بیاد
نه انقدر کم کن که رابطتون سرد و قطع بشه
انقدر شوهرت رو درگیر اختلافاتت نکن اون خسته از سر کار میاد خونه
دلش لبخند تو، آغوش گرم تو، یه زنی که حسابی به خودش رسیده و شاد و سرزنده است میخواد
بزرگترین نیاز همسرت و بچه هات یه خونه ی آرومه که توش صدای داد و بی داد و درگیری تنشون رو نلرزونه
باور کن گاهی همسرت اصلا کاری از دستش بر نمیاد که تا بخواد مشکلات رو حل کنه
اونم مثل تو یاد نگرفته چطور با سیاست رفتار کنه
یا اشتباه میکنه از خانواده اش حمایت میکنه و حال ترو بدتر میکنه یا میره پشت تو در میاد و با خانواده اش درگیر میشه
که هر دوش در دراز مدت رابطه هارو نابود و شرایط رو بدتر و بدتر میکنه
پس انتظار ناجی بودن از همسرت نداشته باش
نذار هیجاناتت، خشمت، کینه ات عقلت رو کنترل کنه
تو اون لحظات فکر کن بالاخره یه بارم با من خوب بودن یا اونها هم آدمن دیگه شاید اشتباه کردن و منظوری نداشتن یا خودشونم الان پشیمونن ولی بروز نمیدن
دخترم اگر کسی تو زندگیت حرف میبره و میاره، پای اون آدم آتیش بیاره معرکه رو از زندگیت ببر
بذار اونی که هیزم زیر آتیش خشمت میذاره بفهمه که تو اونقدرها هم دهن بین و ساده نیستی که عروسک خیمه شب بازی اون باشی
عزیزم انقدر خودتو مشغول رسیدن به خونه ات و تفریحاتت ودوستاتت
یادگیری هنر و مهارتی یا کاری که دوست داری بکن، که وقت برای حرفهای خاله زنگی
که اون اینو گفت منو اینو گفتم و کارهای دیگران نداشته باشی
کتاب بخون یه دنیا کتاب هست که میتونی بخونی و رابطه ات رو با همسرت خوب کنی
من زمانی با این کتابها آشنا شدم که ارتباطمون صد درصد نابود شده بود و دیگه هیچ چیز نمیتونست رابطه ی منو پدرت رو درست کنه تو ولی اشتباه منو تکرار نکن تا زمان داری زندگیتو نجات بده
کتابهایی مثل عشق هرگز کافی نیست دکتر بک، هنر رهایی از دغدغه ها دکتر منسن و ده ها کتاب دیگه خوب دیگه هست که میتونه دیدت رو به زندگیت عوض کنه
با آدمهای پخته و با شخصیت و با اطلاعات بالا ارتباط برقرار کن و تو جمع هاشون باش
جمع هایی که انگیزه ات رو تو زندگیت بالا ببرن و ترو سمت موفقیت هل بدن
نه جمع هایی که خواسته و ناخواسته راه و رسم غلط زندگی کردن رو یادت میدن و حرفهاشون و کارهاشون باعث میشه آتیش بزنن به زندگیت
دخترم خدارو شکر من همه ی اینها رو فهمیدم خیلی از آدمها تا بمیرن هم متوجه اشتباهاتشون نمیشن و همیشه تا ابد خودشون رو حق به جانب میدوننو دیگران رو مقصر و پر اشتباه
ولی من فهمیدم که کجای کارم ایراد داشت خدایی هم سعی کردم درست کنم
ولی اون آدمها یا فوت شده بودن دیگه دستم بهشون نمیرسید
یا انقدر از هم فاصله گرفته بودیم که دیگه روی شروع دوباره ی ارتباط رو نداشتیم
کاش یکی بود این حرفهارو وقتی تازه عروس و جوون بودم به میگفت
شاید اینجوری همه چیز یه جور دیگه رقم میخورد و من یه عمر با اعصاب خوردی و درگیری و تنش زندگی رو به خودم و همسرمو بچه هام زهر و تلخ نمیکردم
اونجوری دیگه این همه حرف و حدیث ودرگیری از خونه ی ما جمع میشد و به جاش صدای خنده ی بچه هامو شوهرم و خودم تو خونه میپیچید
ولی چه کنم که اون موقع ها یقیین داشتم که حق با منه و من مظلومم و اونها ظالم
بعدها فهمیدم که بهترین سیاست با خانواده ی شوهرم اینکه
بعضیهارو باید همون جوری که هستن پذیرفت و برای تغییرشون تلاش نکرد چون هرگز تغییر نمیکنن و تو با تلاش برای تغییر دادنشون فقط خودتو اذیت میکنی
به بعضیها باید بی توجهی کرد تا خودشون خسته یا پشیمون بشن و دست از رفتارها و حرفهای آزار دهنده شون بردارن
به بعضی ها هم باید رک گفت که رفتارشون اذیت کننده است، ولی با لحن آروم و مودبانه
و باید از یه سری رفتارها هم گذشت کرد
به همسر غر زدن و درگیری تو خونه راهش نیست و شرایط رو بدتر میکنه
ولی یکم دیر فهمیدم
همسرمم که دیگه تو مغزش رفته بود که تنها راه آروم بودن زندگیش فاصله گرفتن از منه
هر قدر تلاش میکردم نزدیکش بشم و بگم میخوام خیلی چیزهارو درست کنم
یا اصلا باورش نمیشد یا میگفت الان دیگه فایده ای نداره
ولی من اون موقع یه زن با اطلاعات کم بودم
هیچ کس نبود راه و چاه زندگی رو نشونم بده
بعد فوت مادرم انقدر روحیه ام ضعیف شده بود و احساس تنهایی و بی کسی میکردم که کوچکترین بی محلی یا حرفی منو به جنون میکشوند و به مرور حالم بدتر و بدتر شد
خدا کنه سعیده اشتباهات منو تکرار نکنه
خدارو شکر اون دانشگاه رفته، این همه زندگی موفق اطرافش میبینه
میتونه چهارتا کتاب بخونه ،برای حلش مشکلاتش راه پیدا کنه
واقعا امیدوارم
دلم میخواست بغلش کنم و بهش بگم نرو دخترم، راهی که منو خیلی از زنها و مردهای دیگه رفتیم و نتیجه اش جز پشیمونی و تلخ کردن زندگی خودمون و همسرامونو و بچه هامون و خانواده های دو طرف نیست، نرو
کم کم بدون اینکه متوجه باشی میره تو وجودت و و میشه سبک فکر کردنت
زودرنجی، دنبال حرف و حدیث رو گرفتن، با ذره بین آدمها و کارهاشون و حرفهاشون رو دیدن و تحلیل کردن
غر زن و سرزنش همسر و ملامتش برای کارهای خانواده اش
تیکه و گنایه انداختن و برد های موقتی دو سر سوخته
طرف مقابل رو سر لج انداختن و شاخ و شونه کشیدن فایده ای نداره
قطع ارتباط کردن با آدمها و هزاران مورد دیگه شرایط رو بدتر میکنه
مثل موریانه آروم و بی صدا ، آرامشتو، شان و شخصیتت رو، سلامتیت رو، شادی خونه ات رو، همسر و بچه هات رو میخوره و نابود میکنه
اینهارو از زنی بشنو که سالها این راه رو رفته و جز حسرت و پشیمونی چیزی گیرش نیومده
دلم میخواد چیزهایی که تازه یادشون گرفتم رو به دخترم بگم
چند رو پیش داشتم تو سایتهای روانشناسی میچرخیدم چشمم به یه مطلبی خورد درباره ی خطاهای شناختی بود خیلی برام جالب بود چون من همشو داشتم
توضیح داده بود که تفسیر ما از اتفاقات و شرایط اصلا به معنای واقعی بودن اون تفسیر نیست و هر قدر اشتباه تر تفسیر کنیم زندگیمون پر مشکل تر خواهد بود
جالب اینجاست که اغلب آدمها به تفسیرهای خودشون ایمان و یقین دارن و این تغییر باورهای و فکر های اشتباهاتشون رو به شدت سخت و پیچیده تر میکنه
خطاهایی که مغز ما هر رو ممکن بارها انجامش بده و ما از اون بی خبریم
ما بر اساس این خطاها حتی مهترین تصمیمات زندگی مثل طلاق، ازدواج، برقراری یا قطع ارتباط و مسائل شغلی و زندگیمون رو میگیریم
مثل خطای ذهن خوانی که ما بدون صحبت کردن با طرف مقابل دلیل رفتارش رو حدس میزنیم و طبق حدس خودمون بهش واکنش نشون میدیم که خیلی از موارد حدس ما اصلا درست نبوده
من اینجوری بودم تا طرف دهنشو باز نکرده میفهمیدم منظورش چیه
یا خطای فاجعه بینی و اغراق کردن و تعمیم بیش از حد که باعث میشه ما هر رفتاری که بهش حساسیت داریم رو خیلی پرخطرتر و توهین آمیز تر و ناراحت کننده از واقعیتش ببینیم
یا اگر جزئی مشکل داره ما کل جریان رو پر مشکل ببینیم
منم اگر رابطمون با عمه هات و زن عموهات یکم شکر آب میشد قید کل رابطه رو میزدم و میگفتم دیگه کلا بی فایده است
خطای پیش بینی منفی باعث میشه همیشه منتظر یه اتفاق وخبر بد باشیم یا نسبت به آدمها و نیتهاشون همیشه سوء ظن داشته باشیم و نتونیم کاری رو شروع کنیم چون مطمئنیم تهش باید شکست بخوریم یا حتما مشکلی پیش میاد
هر وقت خون ی هر کدومشون میرفتم نگار ناخود آگاه ذهنم منتظر یه از اونها بود و این دقت منو به شدت بالا میبرد
خطای بزرگ و کوچک دیدن مسائل باعث میشه به آدمها یا شرایطی که حساسیت داریم نکات مثبت و تغییراتش رو خیلی جزئی و نکات منفی و بدی هاش رو خیلی بزرگ ببینیم
دقیقا هم من هم اونها بدی های همدیگرو صد برابر و خوبیهامون رو اصلا نمیدیدیم
خطای فیلتر منفی باعث میشه تو هر شرایطی ما فقط نکات منفی رو ببینیم و نکات مثبت شرایط یا اون فرد یا اتفاق پشت فیلتر ما بمونه و هرگز به ذهن ما نرسه
خطای سیاه و سفید یا صفر و صد باعث میشه ما خودمون و آدمهای دیگه رو فقط بدون هیچگونه نقصی بتونیم بپذیریم و کوچکترین اشتباه یا نقص باعث میشه از چشممون بیفتن
یا خودمون ارزشمون رو پیش خودمون از دست بدیم و دائما از خود یا دیگران ناراضی و ناامید باشیم
خطای استدلال احساسی باعث میشه بر اساس احساسات و ناخودآگاهمون تصمیم بگیریم بدون در نظر گرفتن واقعیت ها ، مثل چون دلم گواهی بد میده بهتره با این آدم ارتباطم رو قطع کنم یا حس میکنم آدم سوء استفاده گری هستش
خطای داستان سازی و پازل چینی باعث میشه آدمها تیکه هایی از رفتارها و حرفهارو کنار هم بذارن و به یه نتیجه ای برسن و طبق نتیجه گیری خودشون عکس العمل نشون بدن
مثلا فامیلی که باحالت گرفته و دیر به مهمونی من میاد
ذهنم یادم میاره که اون دفعه هم دیر اومده بود و چطور جاهای دیگه انقدر میخنده امشب باید این رفتار رو بکنه پس حسادت میکنه و میخواد مغرورانه عمل کنه پس منم بهش اهمیت نمیدم
کل مهمونی بهش بی محلی میکنم در صورتی که اگر یه سوال دوستانه میکردیم متوجه میشدیم طبق معمول با همسرش مشاجره ی سختی داشته و اصلا با ما مشکلی نداره
خطای هاله ای هم باعث میشه ما تمام رفتارهای یه نفر رو با ذهنیتی که تو اولین برخور به ما داده ببینیم و تفسیر کنیم
مثلا خواهر همسرم که تو جلسه ی خواستگاری خیلی نظر میداد من همیشه هر رفتار یا حتی محبت اون رو از سر دخالت میبینم
یا همسرم اوایل زیاد هزینه رستوران و خرید نمیکرد به خاطر شرایط مالیش
بعدها هر رفتار اقتصادی صرفه جویی ای که میکرد، من اون رو خساستش تفسیر میکنم
خطای بایدها، ایده آل گرا بودن برای خود و دیگران است و اینکه همه چیز باید مطابق تصور ما پیش برود وگرنه اشتباه و نا بخشودنیه
مثلا اگر من فکر میکنم وقتی جایی میروم باید گرم و صمیمی من را تحویل بگیرند و اگر کسی بی حوصله یا عصبی باشد این با پیش فرض من متفاوته و نابخشودنی یا باید همه چیز عالی پیش برود
اگر مشکلی پیش بیاد حتما بی توجهی شده و این نابخشونیه
خطای برچسب زدن به خود و دیگران باعث میشه با کوچکترین مشکلی به خودمون و دیگران برچسبهای منفی بزنیم و دائما خودمون یا دیگران رو تو ذهنمون و زبانمون سرزنش کنیم
من چرا همون جا جواب فلانی رو ندادم پس من آدم بی عرضه و تو سری خوری هستم و یا همسرم چرا جوابشون رو نداد پس اون دوستم نداره یا اونهارو به من ترجیح میده
و....
کاش اینهارو زودتر میدونستم
.
پایان
: آدرس سایت www.zehndarmani1.ir
کانال تلگرامt.me/ZahraRezaeiPsychology
کانالروبیکا@ZahraRezaeiPsychology1
پیج اینستاگرامmoshavere_ravan
مشاوره ی حضوری کلنیک راه آرامش 02633310656
مشاوره ی تلفنی 09191760816(لطفا جهت رزو وقت فقط پیامک ارسال بفرمایید)