زهرا رضائی
زهرا رضائی
خواندن ۳ دقیقه·۸ ماه پیش

کتاب تب ناتمام

تا حالا هرچی کتاب در مورد رزمنده ها خونده بودم برام قابل تصور و حتی قابل پذیرش بود تا اینکه با کتاب تب ناتمام آشنا شدم! کتابی سراسر شگفتی که آدم میخکوب میشه و یه شبه کتاب 500 صفحه (البته دیجیتال) رو تموم کنه، حتی با داشتن دختر بچه ای شیطون که همش مزاحم میشد!

داستان یکی از خانواده های سرشناس قم هستش، داستان پسرکی رزمنده که خودش رو برای شهادت آماده کرده بوده! نه تنها فقط خودش که مادرش هم کاملا برای شهادت آماده بوده!

خب کاملا مشخصه که این یک تله است!

خدا دقیقا همیشه از جایی امتحان میکنه که آدم تصورشو نمیکنه، میخواد ما بزرگ بشیم و رشد کنیم، علما میگن تا وقتی سعه وجودیشو نداده باشه امتحان نمیکنه!

این روایت کاملا تو کتاب تب ناتمام نشان داده شده، داستان زندگی رزمنده از شهادت به مجروحیت میرسه! اونم نه یک مجروحیت عادی، بله درست حدس زدید!

قطع نخاع!!! اونم از گردن!!!

تصورشم سخته که بچه دسته گل و اقا و خوش قامت بفرستی و بعد از زیرزمین یه بیمارستان پیداش کنی! رزمنده ها فکر میکردن به خاطر مجروحیت شدید شهید شده و با شهدا فرستاده بودنش عقب اما ... اشتباه میکردن! خواست خدا این بود زنده بمونه!

این زندگی جدید قراره همه رو بزرگ کنه و رشد بده! مادرش، پدرش، برادرش و بقیه! حتی دخترکی از اون سمت شهر! حتی من که بعد از این همه سال کتاب رو تونستم بخونم.

در تک تک لحظات این کتاب شاهد رنج و صبر هستیم، صبری که رشد دهنده است و جانباز ما را از فردی بی خاصیت و زمین گیر تبدیل به انسانی آسمانی می‌کند.

داستان وقتی به اوج خودش نزدیک میشه که دختری وارد این داستان میشه و مسیر زندگی جانباز ما تغییر میکنه! برای اینکه داستان رو لو ندم بیشتر از این ماجرارو شرح نمیدم.

من هم یک مادرم و فرزند من هم مریض شده ولی واقعا مریضی بچه خییییلی سخت تر از مریضی خود ادمه و ادم دوست داره سخت ترین مریضی رو بگیره ولی بچه مشکلی نداشته باشه! نمیتونم ثانیه ای خودمو جای مادر این شهید بزارم و درکش کنم. این صبر از کجا میاد! چقدر توکل میتونه وجود داشته باشه.

این سبک زندگی خیلی خاصه!
همزمان با خوندن این کتاب شرایطی پیش اومد که کتاب صوتی من پیش از تو رو هم گوش کنم، کاملا قابلیت مقایسه داشت! دو قطع نخاع ولی با دو دنیای متفاوت!

چقدر میتونه مسیر زندگی ما متفاوت رقم بخوره! مسیری که خدا هست و حواسش به ما هست و ما به او ایمان داریم و مسیری دور از خدا و توکل!


#بریده_کتاب

#تب_ناتمام

«هرکس متاعی داشته باشه، می‌گرده بهترین خریدار رو براش پیدا می‌کنه. ما جانبازها متاعمون رو به خدا فروختیم. خدایی که از همه‌ی خریدارها بالاتره. من هیچ وقت این معامله رو به هم نمی‌زنم.

هیچ وقت از خدا نمی‌خوام دست‌هایی رو که در راهش دادم پس بده، پاهام رو برگردونه. هیچ وقت همچین کاری نمی‌کنم مامان، هیچ وقت ...»

🍀 چرا دست یازم، چرا پای کوبم!

🍀 مرا خواجه بی دست و پا می‌پسندد.

کتاب تب ناتمام
#فراکتاب

#پویش_مادران_شریف

#کتاب

#پویش_مرورنویسی_فراکتاب

این متن رو برای پویش مرورنویسی فراکتاب نوشته ام.






کتابتب ناتماممسیر زندگیچالش مرور نویسی فراکتابفراکتاب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید