زهرا رضائی
زهرا رضائی
خواندن ۳ دقیقه·۸ ماه پیش

کتاب رسول مولتان

شهدای فرهنگی باید برای دوره بعد از جنگ باشند، خیلی بصیرت میخواد که کسی موقع جنگ به فکر انتقال فرهنگی انقلاب اسلامی به کشورهای دیگه باشه و تو این راه حتتتی شهید بشه!

در ابتدا با خوندن کتاب رسول مولتان فکر میکردم که قراره با یکی دیگه از شهدای جنگ اشنا بشم ولی در کمال ناباوری با شهیدی آشنا شدم که در حال کار فرهنگی در کشور دیگه ای شهید شده و ترورش کردن!

ابتدای کتاب داستان ازدواج جالب و دوست داشتنی دو زوج انقلابی روایت میشه.

شهید محمدعلی رحیمی شهیدی متفاوت و با بصیرت که در شلوغی های دهه 60 راه خودش رو پیدا میکنه و زن و بچه رو برمیداره و میبره هند و پاکستان و در این راه تموم تلاششو میکنه و سعی میکنه انقلاب رو به کشورهای دیگه مخصوصا پاکستان برسونه.

ایشون رایزن فرهنگی ایران در هند و افغانستان و غنا و پاکستان بودن. چندین بار هجرت میکنن و همسر و 3 فرزند خودشون رو همراه میبرن و خانوادگی فعالیت داشته‌اند.

همسرشون از سختی های زندگی تو کشور غریبه تعریف میکنن، از نااشنایی با زبان کشور دیگر، غذاهای متفاوت، فرهنگ متفاوت، حتی از مارمولک های زیاد موجود در محل زندگی

بعد از فعالیت های جهادی ایشون تو پاکستان گروه وهابیتی با ایشون به مشکل میخورن و سعی میکنن ایشون رو تهدید کنن.


#برشی_از_کتاب

#رسول_مولتان

پس از مراسم و سر زبان افتادن نام خانه‌ی فرهنگ ایران، تهدیدات شروع شد. پاکستان به خاطر بافت فرقه‌گرا و قبیله‌ای، شرایط مناسبی برای ایجاد تفرقه داشت. تمرکز فعالیت‌های علی هم روی وحدت شیعه و سنی بود. وهابی‌های فعال در منطقه، همه فعالیت‌های خانه فرهنگ را زیر نظر داشتند. هرچه علی بیشتر شیعه و سنی را کنار هم قرار می‌داد، بر تعداد و شدت تهدیدهای جانی وهابی‌ها افزوده می‌شد. البته علی اصلا این مسائل را در خانه مطرح نمی‌کرد و با من درمیان نمی‌گذاشت. من از حرف‌ها و رفتارهای مراجعین می‌فهمیدم که خبرهایی هست.

خانم‌هایی که به دیدنم می‌آمدند سعی می‌کردند متقاعدم کنند که از پاکستان برویم. آن‌ها اصرار می‌کردند:

«آقا رو از اینجا ببر، ما لیاقت ایشون رو نداریم، آقای رحیمی با خودش یه انقلاب آورده، رفتار خوبی با شما نمیشه.

صفحه‌ی ۱۰۱ کتاب رسول مولتان


بعد از اینکه تهدیداتشون اثر نمیکنه به دفتر کاری ایشون که همون منزل ایشون بوده حمله میکنن و ایشون و همکاراشون رو شهید میکنن! داستان به نظرم از اینجا جالب تر شد که توی کتاب نیومده بود و روایت این بخش رو همسر شهید به طور ویژه برای گروه پویش مادران شریف داشتن.

از سختی های بسیار زیاد و ناملایمات و تنهایی هاشون بعد از شهادت صحبت کردند و از فرزندانشون بعد از شهادت برامون تعریف کردن و گفتن چقدر بچه ها مشکل روحی روانی پیدا کردن و الان پسر بزرگشون راه پدرشون رو ادامه میده! صدای همسر شهید بسیار دلگرم کننده بود وقتی از رنج صحبت میکردن.

مستند «ابوذرها نمی‌میرند» هم به صورت تصویری روایت اتفاقات افتاده در بستر تاریخ رو بیان میکنه.

#پویش_مادران_شریف

#کتاب

#فراکتاب

#برشی_از_کتاب

علی می‌خواست گزارش مراسم را ارسال کند و به کمک من نیاز داشت. ساعت دو بود که از دفترش آمد خانه و از من خواست چند متن اردو را برایش ترجمه کنم. از علی اصرار و از من انکار. به‌ خاطر جریانات اخیر تهران و حرف‌هایشان، قبول نمی‌کردم.

با مظلومیت خاصی گردنش را خم کرد که حالا به‌خاطر من انجام بده.

وقتی گفت به‌خاطر من انجام بده، کوتاه آمدم. دلم برایش سوخت و مطالبی را که روزنامه‌های اردو درمورد مراسم خانه‌ی فرهنگ نوشته بودند، برایش ترجمه کردم.

حالا که فکر می‌کنم، می‌بینم می‌توانستم به‌ خاطر خدا انجام دهم، نه علی. همین تفاوت‌هاست که یک نفر را به درجه شهادت می‌رساند و یکی را نه. این بود که علی راه سعادت را به‌ سرعت رفت و من به گرد پایش هم نرسیدم.

این متن رو برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتم.
#چالش_مرورنویسی_فراکتاب

h




کتاب رسولمادران شریفچالش مرور نویسی فراکتابفراکتاب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید