طبقه پایین، سالمندان خانم نگهداری میشن و طبقه بالا بچه های معلول.
این در آهنی سفید رنگ، انگار دروازه ورود به یه دنیای دیگه ست.
نه قیمت دلار و طلا و بنزین تاثیری روی رفتارشون میذاره، نه براشون مهمه کی تو انتخابات رای میاره و نه از ویروس کرونا دلهره می گیرن.
یکی شبانه روز پای سینک مشغول ظرف شستنه و عین رامکال هر چی گیرش میاد می شوره.
یکی یه کیسه داره هر چی پیدا می کنه توش میریزه از دارو بگیر تا باقیمونده غذا و لباس و…
یکی دیگه یه استکان خالی دستشه و اگه روزی ده تا چایی هم خورده باشه ،هر کیو می بینه میگه سه روزه به من چایی ندادن.
یکی دیگه پیرزن سر راهیه
اصطلاحی که خودم اولین باری که اومدم اینجا شنیدم.
یکی دیگه خواهرا و برادرا خونه شو فروختن و گفتن موندنش تنهایی تو اون خونه دیگه توجیه اقتصادی نداشت.
اون یکی وزنش فوق العاده بالاست و با وجود اینکه سن بالایی نداره انواع و اقسام مریضی ها رو داره و توانایی حرکت نداره و بچه هاش گفتن اگه برگردی خونه می کُشیمت و تو خیابون رهاش کردن .راستی اینم میان سال سرراهیه.
اوایل کار کردن این جا و ویزیتشون برام سخت و سنگین بود ،ولی بعد از یه مدت ،نظرم عوض شد.
هر روز صبح اول وارد این عالم بی خبری میشم و یه دور مغزمو ریسِت می کنم و
بعد ازین رهایی، دوباره میرم تو جلد اون یکی زندگی….
اذرس اینستاگرام سفرزندگی