زهرا فقیه
زهرا فقیه
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

روز دوم کرونا بود...



روز دوم کرونا بود.
رفته بودم لوازم تحریری چسب بخرم.
فروشنده ماسک زده بود.
گفتم: باید از طرف آبیش بزنی.
رفیقش مسخره ش کرد و خندید و
گفت: برعکس زدی ترسو…
گفت: نترسیدم بس که دیشب این زنه گیر داد…
دوستش ته مغازه تو پیت آتیش درست کرده بود و داشت دستاشو گرم می کرد با قهقهه گفت: بس که زن ذلیلی..
مغازه دار درحالیکه داشت ماسکشو پشت و رو می کرد گفت: زن ذلیلم ؟ با تاکید وتشدید و خیلی کشدار گفت : دوسِمممممم داره
رفیق شفیقش این بار گفت: آره دوست داره، شدی عین خری که پوزه بند زده ….

اینستاگرام سفر زندگی

سایت سفر زندگی

کروناسفر زندگیقرنطینهماسکقرنطینه وکرونا
سفر زندگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید