با تصمیم جدیدی که گرفتم ویرگول تا مدت مدیدی میشه جایی که میتونم بیشتر بنویسم.
نوشتن برای من یکی از روش هایی هست که باهاش رشد میکنم.
یه جور رهاسازی کلمات چیده شده در قالب جمله در مغز
نوشتن شبیه حتی پخت و پز آجر های یک ساختمونه برام
یا حتی شبیه ساختن اتم هایی که خودم طراحیشون کردم
نوشتن گاهی اوقات میتونه ما رو از لحظه فراتر ببره و به جایی که فکرش رو هم نمیکنیم برسونه
شاید حتی بشه گفت نوشتن به جور آتش فشانه برای آزاد کردن انرژی انباشته شده در مغز
یه روزایی فکر میکنی میشه با درد و دل کردن حال خودت رو خوب کنی
ولی یه روزایی حتی دیگه درد و دل هم جواب نمیده
دلت سکوت میخواد
سکوت مطلق و محض
شاید داری درون پیله ای که دور خودت پیچیدی از خودت یک ابر انسان میسازی که بتونی یه سری چیزا رو هضم کنی
ولی در همین حال، درست وقتی که نمیخوای با کسی حرف بزنی نیاز داری بنویسی.
نوشتن یک راه برای شناخت خود آدمم هست
مثلاً من هر وقت مینویسم یک لایه جدید از خودم رو کشف میکنم که شبیه بقیه لایه هایی که میشناختم نیست
شبیه هیچ کدوم از کاراکتر های شخصیتی که برای خودم متصور بودم نیست
نوشتن، گاهی فقط و فقط نوشتن میتونه حال آدم رو تغییر بده
یعنی هم با کلمات جمله میسازی هم حس بهتری پیدا میکنی هم یک بعد جدید از خودت رو کشف میکنی
من از اون دسته آدم ها هستم که هم عاشق جمعم هم با تنهایی راحتم
روز های زیادی رو میتونم تنها بمونم و برای خودم برنامه ریزی داشته باشم و چیزهای جدیدی یاد بگیرم
و همین طور میتونم وقتی در جمع هستم خیلی خوب همه چیز رو مدیریت کنم
ولی گاهی اوقات برای فهمیدن بهتر، برای این که بدونم داره چه اتفاقی میوفته یا داره دور و برم چی میگذره تنهایی عمیق رو انتخاب میکنم
کتاب میخونم
فیلم میبینم
سکوت میکنم
گذشته رو مرور میکنم
به آینده فکر میکنم
و در همه این شرایط به این فکر میکنم که امروز قطعا بهتر از دیروز و شاید حتی بهتر از فردا باشه
نادر ابراهیمی یک کتابی داره به اسم فردا شکل امروز نیست
من هربار که این کتاب رو در کتابخونه ام میبینم و یاد محتوای کتاب میوفتم عجیب دلم میگیره
آخه نادر ابراهیمی همون چیزایی رو در کتابش گفته که ما هنوز هم باهاشون چالش داریم
انگار زمان تاثیری در حل هیچ کدوم از مسأله ها نداره
و مسأله ها دارن در زمان با ما ادامه پیدا میکنن و حتی شاید بحرانی تر هم میشن.
بزار یک نکته ای رو، رو راست بنویسم
ما هر چی جلو تر میریم مسأله هامون بزرگ تر و سخت تر میشن
این روز ها گاهی به این فکر میکنم که چقدر توانایی حل مسأله دارم ؟
من در حقیقت از روزی که یادم میاد تنها آدمی بودم که عقیده داشتم زندگی باید چیزی فراتر از اتفاقاتی باشه که من تجربه اش میکنم
و من تنها آدمی تو زندگی خودم بودم که اعتقاد داشتم قطعا برای هر مسأله ای یک راه حلی هست
اما از این که در ۹۹ درصد مواقع باید خودم تنهایی همه کارها رو برای حل مسأله انجام میدادم و همه آدم های دور و برم رو قانع میکردم کمی خسته ام
قانع کردن آدم ها، اولین مرحله حل مسأله بوده برام و بعد ارائه راه حل قابل پذیرش برای اونها
شبیه سر و کله زدن با یکسری تخته یخ که روی قله کوه در سرد ترین نقطه دنیا قرار داره
و من همیشه برای حل مسأله باید اینقدر گرما و حرارت و انرژی از خودم آزاد میکردم تا این تکه یخ های بزرگ آب میشدن و جویبار راه می افتاد
اما هوا که سرد باشه هرچقدرم که تلاش کنی جویبار راه بیوفته، باید همش مراقبش باشی که باز یخ نزنه !!!
ولی همیشه که نمیشه مراقب باشی
یک روزهایی هم میاد که سرت گرمه کار و بار خودت میشه
برمیگردی میبینی باز یخ زده، باز از آتیش عشق و شعله درونت باید گرما خرج کنی تا یخ آب بشه و حرکت کنه
این زندگی منه
زندگی ای که پیدا کردن راه حل در اون سخت نیست
قانع کردن آدم ها برای این که این راه درسته سخته
شبیه جا به جا کردن کوه
و سخت میشه افکار بعضی از آدم ها رو کمی از اونی که همیشه هستن تغییر داد.
اما من آدم کم آوردن نیستم
من آدم کوتاه اومدن نیستم
اگه مطمئن باشم کاری درسته قطعا انجامش میدم
حتی اگه جا به جا کردن کوه باشه
یا حتی اگه آب کردن یخ در بالاترین نقطه قله باشه
انجامش میدم
مسأله بعدی که پیش میاد اینه که بعضی از راه حل ها موقتی هستند
یعنی راه حل درسته با هزار تا روش مختلف آدم ها رو راضی کردی که بپذیرند ولی فقط برای دوره یکساله جواب میده
و دوباره باید راه حل جدید، قانع کردن آدم ها و هزار تا پروسه پر پیچ و خم رو بری جلو
این شاید سختی بعدی این زندگیه
که نمیدونی بلاخره کی قراره به یک ثباتی برسی که نیاز به تغییر همه ارکان مسأله نباشه
کی قراره یک سری چیزها ثابت بشن تا بتونی متغیر های کمتری رو در زندگی تغییر بدی
سوالی که جوابی براش وجود ندارد
زندگی من همه چیزش پویاست
هم زمان هم میتونه دما تغییر کنه هم محیط واکنش هم PH و هم ۱۰۰ تا پارامتر دیگه
هیچ وقت هیچ چیز ثابت نیست
و این اصلا اون چیزی نیست که ما حتی یک کلمه در کتابی در مدرسه یا دانشگاه درباره اش خونده باشیم
زندگی همون کتابیه که هر روز یک صفحه اش رو کشف میکنیم
من انتظار داشتم مسأله هام متنوع باشه
اما به طرز عجیبی مسأله هام ثابته
یعنی تنوع در مسأله برای جذاب تر از تکرار مسأله است.
ولی خوب زندگی این طوری خواسته که مسأله های تکراری رو برامون بفرسته
یک لحظه میتونم تصور کنم شاید این مسأله های تکراری که جواب های مختلفی دارند شبیه یک واکنش چند مرحله ای برای ساخت یک محصول هستن
مثلاً در واکنش اول یخ ذوب میشه
در واکنش دوم آب بخار میشه
در واکنش سوم قطرات آب در آسمون تجمع پیدا میکنند و مه تشکیل میشه و بعد از یه مدت هم ابر و درنهایت هم بارون میاد
حالا این مدل ساده شده واکنش های چند مرحله ای هست
شاید واقعا برای این که یک اتفاق درست حسابی بیوفته نیاز باشه واکنش چند مرحله ای انجام بشه
و مواد شیمیایی اینقدر در این واکنش ها به هم تبدیل بشن تا یک محصول با خلوص بالا داشته باشیم
راستش الان که بیشتر به این موضوع فکر میکنم به نظرم زندگی واقعی خیلی هم بی شباهت به دنیای شیمی نیست.
باید اعتراف کنم فردا میتونه بهتر از امروز باشه به شرطی که امروز درست ترین کار ممکن رو انجام داده باشیم
فردا میتونه برامون قشنگی های خودش رو داشته باشه به شرطی که ما امروز رو با تمام امید قشنگ زندگی کرده باشیم.
فردا میتونه درخشانترین و پر نور ترین روز زندگیمون باشه به شرطی که ما امروز تا حد ممکن مثل نور تابیده باشیم.
نور و امید روزی همه روز های پر نورتون
ارادتمند همه خوانندگان