پدر من متولد ۵۱ هستش و آن موقع ساکن تهران بود.
اولين کتابی که خودش با پول خودش خرید ( بیسرپرستان نوشته قدسی نصیری). بود
حالا بیاید خاطره پشتش که کلی حس خوب و خندهدار هستش رو بگم. البته از نظر من؛ چون حالمو خوب میکنه؛ گفتم برای شمام بنویسم.
من کلاس چهارم که بودم؛ کتاب های ترسناک میخوندم و با هر کتاب خودمو جای نقش اولش میذاشتم؛ یه روز کارآگاه، یه روز بچهایی که خونهاشون عوض کرده، روز دیگه کسی که توی اهرام مصر هستش و داره...!
بعد روز تولدم به همه گفته بودم که حتماااااا برام کتاب ترسناک بیارید و اسم کتاب هایی که میخواستم رو با تلفن بدون اجازه مادرم گفته بودم. دفترچه تلفن دقیقا توی اون کشو پایینیه میز تلویزیون بود.
بعد شب که برنامه تولدم بود، پدرم در محل کارش یه مشکلی پیش اومده بود و دیر اومد. حالا من منتظرم بابامم کتاب هایی که خواستم رو بیاره.
بعد که ما شام خوردیم بابام اومد و دست خالی!!!!!(بقیهاش رو خلاصه میگم).
کتاب خودش رو حالا برای ماست مالی داد به من ????
سالها بعد که کفری شدم از دستش و گفتم بابا این چه کتابیه به یه بچه دادی آخه یه کم غمانگیز و تلخ بود.
داستانش رو گفت:(
سال ۶۵ چاپ پنجم کتاب بیسرپرستان بود. پائیز که مدارس باز شده بوده پدر من و دوستش میرن که کتاب رو بخرند. نو و تازه، بوی چاپ و بوی تازگی و خلاصه جوانی بود دیگر.
اون روز مدرسه رو میپیچونه و با دوستش میرن با کلی حس خوب . حالا که رسیدن و یه قدمی خرید کتاب بودن یهو یکی میپرسه بچه کدوم محلی ؟ بابای منم میگه به تو چه و اینا دعواشون میشه
آخه اونا واسه همون محله بودند و حالا یه حق تقدمی داشتند، گویا یه شوکت و احترامی یه همچین چیزایی د هم سن و سال بودند.
بابای منو دوستش با افتخار کلی کتک میخورند ولی کتاب رو میخرند.
بعدش که میره خونه از بابابزرگ خدا بیامرزمم کتک میخوره?? اول به خاطر اینکه چرا دعوا کرده، دوم چرا کتک خورده، سوم چرا مدرسه و پیچونده.
حالاااااااااااا اینو بگم برادر بزرگتر پدرم، عمو فرهادم ازش پرسیدم عمو، تو هم قدسی نصیری رو میشناسی؟
جواب میده:( آره عشق اولم بود!!! آههه آه جونیم زنده شد!).
حالا از اونجایی که من اصلا آدم خوبی نیستم به شیطنت گفتم که:( عمو قدسی نصیری، آقا بوده)
عموم با یه حالتی بهم زل زده بود و میگفت بگو که دروغ میگی بگوووو
?? واییییییییییی خدا حال و هوای اون موقع ها چقدر خوب بوده.

