ویرگول
ورودثبت نام
Zahra Shahbazi
Zahra Shahbaziیه دانشجو، یک تازه‌کار
Zahra Shahbazi
Zahra Shahbazi
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

شاید عشق؟! ولی علمی

این خاطره رو به کسی تعریف نکردم! ولی مونده ته دلم؛ از یه لحاظ جنبه علمی هم دارهههههه!!!

وقتی برای اولین بار بهمون مسیج اومد که برید واکسن بزنید، ما هم مانند ندید، بدید ها؛ چهار نعل رفتیم که واکسن بزنیم!

هلال‌احمر در آن لحظه نمی‌شود گفت که برایم همان هلال‌احمر سابق بود آن کسی که به زلزله و سیل زده ها کمک می‌کرد آن هلال‌احمر مهربان؛ می‌ترسیدم که بمیرم!

نوبت من که شد رفتم داخل و دیدم، به به!!! چه پسری، قد بلندددد ، زیبااا، صدا دارک و همه‌ی اون نا امیدی و یاس از من دور شد. به چهره زیبایش که نگاه می‌کردم گویی از آن نور و باد هایی که در سریال ها هستند به چهره و موهایش می‌خورد.

از خدا می‌خواستم زمان را متوقف کند و من بمانم و او! واکسن را که تزریق کرد؛ کارت واکسنم را برداشت و فامیلیم را خواند و گفت خانم شهبازی تا ۴۸ ساعت حمام نرید و...

من فلک‌زده هم خواستم متقابلا فامیلیش رو بگم که سیدانی بود رو گفتم سیرابی! گفتم :( ممنونم آقای سیرابی!!!) خب لطفا خوش‌خط باشید!!! من هم اصلا فکر نکردم که چرا فامیلی کسی باید سیرابی باشه!!

به قدری شرمنده بودم که حرف اضافه دیگری نزدم و فقط رفتم!

حالا آن ۱۰ دقیقه‌ایی که می‌خواستم بشینم، ببینم حالم بد میشه یا نه! همه‌ی ماجرا رو گفتم به دوستام

اونام می‌گفتند که بابا تو به کراش یه ملت گفتی سیرابی!

خلاصه چند روزی گذشت و عکسش رو بهم فرستادن والا نه خوشگل بود نه خاص و کلی هم عادی بود.

دنبال دلیلش بودم که چرا یه ملت کراششون این آقاست!

فهمیدم که ما برانگیخته که میشیم از لحاظ احساسی نسبت میدیم به عشق. در اصل نمی‌دونیم چیه و اون فرد برامون جذاب میاد!

هعیییی!!
هعیییی!!
۸
۷
Zahra Shahbazi
Zahra Shahbazi
یه دانشجو، یک تازه‌کار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید