توی کلاس داستان نویسی تجاری ای که سال پیش رفتم، ترسیم پرسونای مخاطب رو به عنوان یه بخش خیلی مهم عنوان کردند. یعنی که وقتی داری داستان محصول خودت رو برای تبلیغش یا معرفیش مینویسی باید توجه داشته باشی مخاطب و بازار هدف تو چه کسی هست و چی براش مهمه و باقی قضایا.
ما پرسونای مخاطب رو در نظر می گیریم تا در واقع بتونیم داستانمون رو به اونها بفروشیم و نه تنها محصولمون رو.
در سوی دیگه ای از ماجرا، شاید این برای ما به عنوان همون مخاطب به معنی انتخاب شدن در مقابل انتخاب کردن باشه. میشه گفت اگر رسانه خاصی جلو روی ماست اگر محصول خاصی و برند خاصی رو می پسندیم این احتمال وجود داره که بیشتر انتخاب شده ی اونها هستیم تا انتخابگرشون.
گمانم داستان نویسان حوزه ادبیات یا نقاش ها و... خصوصن قدیمیترهاشون به پرسونای مخاطب هدف توجهی نداشتن و به همین خاطر اغلب هنرشون همنشین فقر میشده.
مثلن در ادبیات شاید اصلن این جریان بر عکسه و مخاطبه که داستان دلخواه خودش رو پیدا میکنه(ادبی) نه اینکه داستان به منظور خاصی از ابتدا برای اون مخاطب ساخته بشه و اون رو دقیقن هدف گذاری کنه(تجاری)
شاید خیلی از داستان ها و رمان های بزرگ و با ارزش یا اون ها که گوشه ای خاک میخورن اگر میخواستن پرسونای مخاطبشون رو در نظر بگیرن هرگز نوشته نمی شدن