زهرا تاجمیری
زهرا تاجمیری
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

« دلم می‌خواست یک خواهر داشتم »

«دلم میخواست یک خواهر داشتم »

نمیدانم چند ساله

شاید دوست داشتم کوچکتر از خودم بود، موهایش را میبافتم، نقاشی یادش می‌دادم و در درسهایش کمکش می‌کردم. بعد از مدرسه‌اش به سراغش می‌رفتم و یک بستنی مهمانش میکردم ،درست وقتی صورتکش در میان مقنعه صورتی آنهم با لکه‌ی بستنی شکلاتی روی گونه‌اش جا خشک کرده بود بغلش میکردم و بعد چلیک! یک عکس دوتایی می انداختیم .

یا شاید یک خواهر دوقلو که همیشه در کنارم بود

کسی که مشکلات مرا داشت، شریک غم هایم بود و با خوشی های من دلخوش !

یک لحظه مرا تنها نمی‌گذاشت و همه چیزمان سِت بود .

میشد هم یک خواهر بزرگتر داشتم

کسی که رد پایش مسیر مرا هموارتر میکرد،

او به مانند چراغی میشد وتا چند قدمی مرا روشن می‌ساخت

وقتی خسته و رنجور کنارش می‌ایستادم

دستی به دور گردنم می‌انداخت و به آغوشم میکشید .

چقدر دلم یک خواهر میخواهد

برای بچگی هایم

الانم

و آینده‌ام!

یک خواهر برای خاله بازی هایم تا وقتی بزرگتر شدم هم بتوانم به خانه اش بروم

او یک چای برایم بریزد و کام تخلم را با شیرینی های خانگی‌اش از بین ببرد.

برای همین لحظه

همین حالایم

هر چند سال که دارد ...

شریک غصه هایم بود !

#زهرا_تاجمیری

زهرا تاجمیری_ از بهاران خبرم نیست آنچه میبینم همه دیوار است !
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید