زهرا تاجمیری
زهرا تاجمیری
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

پسر داشتن

یادت هست زیر سایه ی بید مجنون نشسته بودیم . دست‌هایم را دردستانت جا داده بودی و از دوتا بچه‌ی قد و نیم قد حرف می‌زدیم و چه اسم‌های عجیب وغریبی که پیشنهاد ندادی ...

خوب یادمه که می‌گفتی کاش دوتاشونم دختر باشن ، تا بلکه چهرشون ،اخلاقشون ،صداشون و موهاشون به من بره . آخرم گفتی ولی لجبازی و غدبازیشون بشه لنگه خودم .

خودت بریدی ، دوختی ولی تن نزدی !

می‌گفتی از این به بعد کارت در اومده ،باید پشت سه تا وروجکِ شیطون باشی .

می‌گفتی بدت میاد از بچه های لوس ، کاری می‌کنی رو پای خودشون بایستند ... سر هرچی زود گریه نکنن ... آنقدر قوی باشن که وابسته کسی نباشن حتی ما ! مراقب باشن دل کسی رو نشکنن و تا میتونن با بقیه مهربون باشن.

می‌گفتی هر وقت اذیتم کنن موهاشونو می‌بندی بهم و از لوستر آویزونشون می‌کنی.

می‌گفتی و من می‌خندیدم ...

چقدر تو خیالِ بزرگ کردنشون سفر کردیم و سر بافتن موهاشون باهم دعوا !

سر انتخاب رنگ لاکشون ذوق داشتیم ...

به همه گفت بودی هر چی خریدن دوتا یجور بخرن ...

یادته وقتی پیرهن پرتقالی رو از ویترین مغازه دیدی می‌گفتی تصور میکنم لپای بچه ها تو این لباسا مثل آبنبات صورتی میشه آدم دلش میخواد یه لقمه چَپشون کنه .

گفتم حالا اومدی و پسردار شدیم !

ولی حرفت این بود «بلاخره اینو یه روز تن دخترامون می‌کنم.»

اون لحظه حس میکردم چه پدر خوبی میشی تو! حتی اگه یه روز من مادر بدی باشم تو پدر خوبی هستی ...

روزی چند بار بهت میگفتم بگو خواب نمی‌بینم وکاشکی، کاشکی واقعا خواب بود ...

کاش خدا به جای این پسر غد و لجباز همون دوتا دختر رو بهمون می‌داد ... کاش وقتی ازم می‌پرسید بابام کجاست نمیگفتم پیش خدا ، می‌گفتم پیش خودم .خوب نگاهش کن ! مثل خودت میمونه، مغروره و کله خراب نه چهره اش شبیه منه و نه موهاش و نه هیچی ...کپی خودته !

نمیدونم باید خوشحال باشم یکی کنارمه از رنگ تو .

یا با هر کاری که می‌کنه و میبینم چقدر شبیته اشک بریزم ... برگردم بینم داری حظ میبری از دیدنش ، اما پیدات نکنم کاش می‌موندی و می‌دیدی پسر داشتن هم دنیاییه برا خودش .

نویسنده : زهراتاجمیری❤️

زهرا تاجمیری_ از بهاران خبرم نیست آنچه میبینم همه دیوار است !
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید