یکی از ویژگیهای قدیمی خودم و البته خیلی از ماها اینه که وقتی به مشکل یا سوالی برمی خوریم زود دنبال کسی می گردیم که ازش بپرسیم. من اینجوری بودم شما چطور؟ خیلی جالب بود. به محض اینکه تو کار با کامپیوتر یا گوشی یا هر چی گیر می کردم سریع فکر می کردم خوب حالا از کی کمک بگیرم. خنده دار بود که همه انرژی خودمو صرف پیدا کردن اون آدم می کردم.
خوب می دونید چی میشد؟ خیلی وقتا اون آدمه هم حال و حوصله جواب دادن درست و حسابی نداشت. می دونم الان چی با خودتون میگید. حدس میزنم میگید که آره تو هم حتما می خواستی لقمه رو آماده کنه و بجوه و بعد بده تو قورتش بدی. شرمنده. راست میگین.
این نه شیوه من که شیوه خیلی هاست. شایدم خودمون حواسمون نیست. حواسمون نیست که تو ذهنمون دنبال راه حل بگردیم. حواسمون نیست که مغز ما که من همیشه به شاگردام میگم دستیار عزیز، همیشه همراهمون هست. هرچقدر هم کمکش کنیم و ازش سوال درست حسابی بپرسیم جوابای بهتری برامون پیدا میکنه.
آها راستی یه تجربه بامزه هم دارم در این مورد که مربوط به یه روز زمستانی میشه. روز که نه شب سرد زمستانی و تنها و مسافر. من اون شب یک حل مسئله حسابی کردم. دوست دارم شما هم بخونید و شاید هم کمی بخندید. ولی کمک میکنه یادتون بمونه که چطوری حال خودتونو بهتر کنید.
ماجرا رو از اینجا دنبال کنید
کاش تجربه های خوب خودتونم برای من بنویسید تا منم از شما یاد بگیرم. مرسی و مسئله هاتون همیشه حل!