آخر سال که میشود، به سنتی که نمیدانم از کجا آمده، برمیگردیم و سالی را میبینیم که گذشت و بعضاً چشماندازی برای سال جدید میچینیم.
امروز که پنجره را باز کرده بودم و از هوای بهاری لذت میبردم دیگر طاقت نیاوردم و از خانه بیرون زدم تا باد بهاری جانم را خوش کند. بعد به این فکر کردم که چقدر این هوا و آمدن بهار را دوست دارم. وقتی به خانه برگشتم به فصلها فکر کردم. اینکه بیشتر وقتها چقدر نیمه اول سال را از نیمه دومش بیشتر دوست دارم و معمولاً وقتی میخواهم سالم را نگاه کنم نیمه دوم فضای سالم را خاکستری میکند.
بیشتر روزهای پاییز و زمستان برای من یادآور اضطراب و آلودگی و رخوت است. در نهایت همین روزها که به پایان سال نزدیک است، میخواهد پرچم را در دستش بگیرد و بگوید سالی پر از فشار و بیحوصلگی و غم داشتی. این غم هم خاصه امسال است از اینکه هر بار قلبم با دیدن و شنیدن از غزه فشرده میشد و همچنان میشود و ناتوانیام برای کاری انجامدادن این غم را مضاعف میکند.
به نیمه اول سال فکر میکنم به هوایی که مرا به تحرک وامیدارد. به ذهنی که پرجنبوجوشتر میشود. به روزهایی که بلندترند. به پوستی که دیگر خشک نیست! حتی با وجود اینکه امسال عزیزی را در بهار از دست دادم، باز همچنان نیمه اول را به نیمه دوم ترجیح میدهم.
چه میشد اگر همه سال بهار و تابستان بود؟ یا حتی چه میشد اگر ما هم مثل خرسها و درختها در نیمه دوم سال میخوابیدیم؟ چه میشد مثل کشاورزها در نیمه دوم سال از محصول کشتشده استفاده میکردیم و برای رسیدن روزهای گرم صبر میکردیم تا دوباره به زمینهایمان برگردیم؟ اصلاً چرا پاییز باید به مدرسه و دانشگاه رفت و تابستان استراحت کرد؟ چرا برای این دو فرقی قائل نمیشویم، اینکه همگی در فصلهای سرما آهسته شویم و فصلهای گرما سرعت بگیریم و پرانرژی حرکت کنیم؟ (اینجاها کاپیتالیسم باید بیاید گردن بگیرد و کاش خنجرش را از روی گردن بشر بردارد.) البته شاید خیلیها دوست دارند که بهار چُرت بزنند و تابستان زیر باد کولر لَم بدهند و پاییز و زمستان را ترجیح بدهند و من هیچ نیتی ندارم ایدئال خودم را برای همه مردم آرزو کنم.
دوست دارم امسال برای هر ماه بنویسم اینجا یا هر جایی دیگر، شاید اینشکلی تابآوردن روزهای کوتاه و شبهای بلند راحتتر شود. شاید این عادت روزی تبدیل به کتابی مثل «سال من» رولد دال شود، خدا را چه دیدید! از همه این حرفها که بگذریم، کل سال را اگر بدون دوپاره کردنش بخواهم ببینم، برای من آورده درونی داشت که میتوانم آن را فقط لطف خدا ببینم و همین که لطف خدا را میبینم برای کل زندگیام بس است، چه برسد به یک سال.