زهرا زرین‌فر
زهرا زرین‌فر
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

مدرسه یا ...

پنهانی به اتاق ناظم می‌روم. دوستانم از من پشتیبانی می‌کنند. کامپیوتر را روشن می‌کنم و اطلاعات همۀ دانش آموزان را پاک می‌کنم. مرحلۀ بعد گیر انداختن همۀ کادر مدرسه در فاضلاب است تا بتوانم ناظم را گیر بیندازم و گروگان بگیرم. بعد از اینکه ناظم را گیر انداختم نوبت دیالوگ طلایی داستان فرا می‌رسد. ناظمی که رجز می‌خواند و تهدید به اخراج می‌کند و منی که اهمیت نمی‌دهم. به یاد نمره‌های صفر، گذراندن زنگ تفریح در سرما، صدای سوت و مبصرهای خبرچین می‌افتم. چاقویی را در دستم می‌فشرم که از آشپزخانه برداشتم. باید همین جا کار را تمام کنم.

برگرفته از داستان‌های تخیلی دانش‌آموزی کلاس پنجمی منهای کمی خشونت!


مدرسهناظمدانش آموز
آوردن القاب و عناوین همیشه دشوار است. چطور است بگویم باشندۀ زمین؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید