ویرگول
ورودثبت نام
zamanmehdizadeh
zamanmehdizadehمشاور و کوچ در حوزه خودشناسی و روابط هستم. اغلب نوشته هایم بر اساس داستان واقعی هست، تجربیاتی از خودم و مراجعانم اینستاگرام: @zamanmehdizadeh
zamanmehdizadeh
zamanmehdizadeh
خواندن ۴ دقیقه·۲۱ روز پیش

درسی که ماشین عروس، بنز CLS و یک ترمز پایی به من داد

این عکس توسط هوش مصنوعی طراحی شده است
این عکس توسط هوش مصنوعی طراحی شده است

بیست و پنجم آبان سال ۱۳۹۷، هوا دقیقاً شبیه حال من بود؛ پر از ابهام و هیجان. از صبح، باران می‌بارید. گاهی نم‌نم و گاه شدت می‌گرفت. هر کس ما را می‌دید، با لبخندی که از زیر چترها بیرون می‌آمد، شوخی می‌کرد: " کمتر ته‌دیگ می‌خوردید تا اینطوری گرفتار باران نشید!"

بالاخره نگین را از آرایشگاه برداشتم. زیر نور خاکستری آسمان ابر اندود دو چندان زیباتر شده بود. مقصد ما باغی بود سمت فرحزاد، برای فیلمبرداری فرمالیته. عروس رو با آن لباس توری و پف کرده‌اش داخل 206 خسته خودم جا دادم تا باغ رفتیم.

دوست صمیمی‌ام، که تازه یک کیا اسپورتیج مشکی صفر کیلومتر خریده بود، اصرار داشت که آن را گل بزند و به عنوان ماشین عروس (و کادوی عروسی) به من بسپرد. من که تنها دارایی‌ام یک ۲۰۶ نقره‌ای ساده بود، پذیرفته بودم و از صبح منتظر بودم تا سر و کله‌اش پیدا شود.

باران باعث تعطیلی کارواش‌ها شده بود و برای رساندن ماشین شسته‌شده به گل‌فروشی حسابی سرگردان شده بود.

وقتی بالاخره ماشین به باغ رسید، دیگر عصر بود. اسپورتیج مشکی، با آن گل‌آرایی سفید، در فضای مه‌آلود باغ می‌درخشید. یک سلام و احوال پرسی ساده، سوئیچ‌ها را عوض کردیم وراه افتادیم و به سمت تالار حرکت کردیم.

تالار در محدوده یادگار امام بود و ما با کمک مسیریاب خیلی ساده تا نزدیکی آن رفتیم.پرچه بخاطر باران ترافیک شده بود، اما زودتر از چیزی که انتظار داشتم به نزدیکی تالار رسیدیم.

در حالی که تمام مدت فکر می‌کردم: "چه خوب شد که این ماشین را پذیرفتم."

نزدیک که شدیم با پدرم تماس گرفتم، گفت: «هنوز زود است، بیشتر مهمان‌ها به خاطر باران و ترافیک، نرسیده‌اند. جایی نگه دارید و کمی استراحت کنید تا خبرتان کنیم».

من که از هدایت این ماشین بلند و ناآشنا در ترافیک شهری ترس داشتم، برای یافتن جای پارک ساده، در اولین کوچه‌ی خلوت سر راه، یک جای امن پیدا کردم. در یک سراشیبی  ملایم ایستادم.

با احتیاط کامل، در نقطه‌ای که جلوی دیدم هیچ مانعی نبود، ماشین را خاموش کردم.

با نگین از حس عجیب مراسم ازدواج صحبت کردیم و هر دو در یک شعف و اضطراب همزمان منتظر زنگ تلفن بودیم تا حرکت کنیم.

همه چیز آرام بود تا آنکه یک بنز CLS مشکی براق آمد. درست جلوی ما دنده عقب گرفت و با فاصله‌ای نزدیک پارک کرد. راننده بدون توجه به ما پیاده شد و با عجله رفت.

زمان حرکت فرا رسید. هوا کاملاً تاریک شده بود و باران با شدت بیشتری می‌بارید. راننده بنز هنوز نیامده بود. سوئیچ چرخاندم و تصمیم گرفتم اول ماشین را خلاص کنم تا موقع استارت زدن، فشار کمتری به موتور بیاید.

و این، اضطراب‌آورترین خلاص کردن یک ماشین در تمام زندگی‌ام بود.

همین که دنده را خلاص کردم، ماشین در سراشیبی به سمت بنز، شروع به حرکت کرد. قلبم ایستاد. در کسری از ثانیه، سعی کردم ترمز کنم، اما پدال‌های ترمز و فرمان قفل شده بودند، چون ماشین خاموش بود.

فکر کردم باید ترمز دستی را بکشم. با وحشت، دستم را به محلی که انتظار داشتم ترمز دستی ۲۰۶ام باشد بردم، اما فقط یک خالی بزرگ بود. دستانم به یک دکوراسیون پلاستیکی چنگ می‌زد!

در همان حال که تلاش می‌کردم استارت بزنم، ماشین با سکوت هولناکی به بنز نزدیک می‌شد. صدای برخورد قطره‌های باران با شیشه، بعد از صدای نفس هایم تنها صدایی بود که در آن سکوت وحشت‌آور شنیده می‌شد.

🗣️ "یا حضرت ابوالفضل...!" همین‌قدر زمان داشتم. به اندازه گفتن همین یک عبارت...

اسپورتیج به نزدیکی بنز رسید و به حرکت ادامه‌دار خود ادامه داد.برخوردی صورت نگرفته بود. ظاهرا اینطور به نظر می رسید. دستم از استرس می‌لرزید، اما بالاخره استارت زدم. موتور غرید و روشن شد. پا را روی ترمز فشردم. ماشین ایستاد، برای لحظاتی همه چیز متوقف شد. گویی زمان ایستادخ است.

حالا که استرسم کمتر شده و دست و پایم باز شده بود، ناگهان یادم آمد: «وای! ترمز دستی اسپورتیج پدال پایی است، دستی نیست».

ماشین ما با یک فاصله «میلی‌متری» از کنار بنز رد شده بود. زمان پارک کردن، فرمان ماشین کمی کج به سمت خیابان مانده بود و هنگام خلاص کردن و حرکت در سراشیبی، همین موضوع باعث شده بود که ماشین ما به جای برخورد ، آرام و نرم از کنار بنز رد شود.

آن شب، درحالی که صدای "کل" مهمان‌ها از پشت در ورودی تالار شنیده می‌شد، ما با صورتی خیس از باران و استرس، وارد شدیم.

آن شب، می‌توانست تمام پولی که از کادوی مهمان‌ها جمع شده بود، صرف خسارت دو ماشین شود: بنز مشکی و اسپورتیج "کادویی"!

همه این مدت فکر می کردم یک #دنده_عقب_با_اتو_ابزار می‌توانست کمک کند، من هیچوقت سمت اون بنز نرم.

ماشیندنده عقب با اتو ابزارعروسی
۸
۵
zamanmehdizadeh
zamanmehdizadeh
مشاور و کوچ در حوزه خودشناسی و روابط هستم. اغلب نوشته هایم بر اساس داستان واقعی هست، تجربیاتی از خودم و مراجعانم اینستاگرام: @zamanmehdizadeh
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید