ضامن حسینی
ضامن حسینی
خواندن ۴ دقیقه·۸ ماه پیش

"پایان خوش!

دریکی از صبح روزهای سرد زمستانی، روزی که طبیعت، با لالایی مادرانه باد به خوابی عمیق فرو رفته است؛خوابی خاموش در سکوت مطلق.روزی که آسمان، اولین دانه های بلورینش را به زمین می‌فرستد.هوا سرد است، خیلی سرد! گویی که آسمان کولر های غول پیکر خود را روشن کرده و روی کمترین درجه دما تنظیم کرده است.
دانه های برف رقص کنان می آمدند وبی صدا روی همه چیز می نشستند.هواتاریک است،جاده ها درخلوت کامل بسرمیبرد کارگران تنظیف شهر داری برای صفایی شهر به جاده هابرآمدند یکی از کارگران شهر داری نوزاد تازه متولد شده‌ای که در داخل سطل آشغال خیابان رها شده بود به طرزی معجزه آسا نجات میدهد. نوزاد تازه متولد شده‌ای که تنها چند ساعت پس از تولدش در خیابان رها شده بود پیدا شد. یک کارگر خیابانی شهر داری حین تمیزکردن خیابان متوجه این کودک شد شاید این نوزاد حاصل یک رابطه نامشروع،بوده یاپدرومادری فقیری داشته که ازبزرک کردن آن عاجزمیباشد رهانموده تا ازشرع آن نجات یابند یایکی از والدینش فرد روانی ودیوانه باشد .کدام والدین پیدا میشود کودک عزیز ترازجانش را رها کند کارگران شهر داری درحالی که نوازد نفس زنان آهسته گریه میکرد ازداخل سطل بیرون میاورند بدنش سردوبه رنک سرخ مبدل گردیده است بلافاصله با پلیس تماس میگرند. پلیس به همراه اورژانس پزشکی در محل حادثه حاضر و این کودک پس از آزمایشات اولیه پزشکی به بیمارستان منتقل میشود .وتحت درمان و مراقبت‌های اولیه قرار میگرد.
در روزنامه ها،شبکه های اجتماعی تلویزون ورادیو خبرپیدا شدن طفل پخش میشود.روزها وهفته ها میگذرد هیچ مرد وزن سراغ ازاین طفل را نمیگرد،بعدگذشت یک ماه وضعیت صحی طفل کاملا بهبود میابد.مسئولین بیمارستان بعد سلامتی کامل تصمیم میگرند تا طفل را به پرورشگاه بسپارد،حامد ومعصومه دو زوجی که عاشق همدیگر بوده مدت سه سال از زمان ازدواج همدیگر میگذرد اماصاحب فرزند نمیشود تا این دم بارها غرض درمان وتداوی به بهترین پزشک ومتخصص درمانی مراجعه نموده نتیجه نداده ازاینکه معصومه صاحب فرزند نمیشود بیش ازحد نا امید ونگران است. اوعاشق فرزندی است اما باردار نمیشود ناراحت است. دو زوج ازطریق رسانه ها خبر پیدا شدن طفل را میشنوند،آنها بخاطرنداشتن بچه حاضرمیشوند سرپرستی اورا قبول کنند.
هر دو به بیمارستان محل به دفتر مسئول عمومی بیمارستان میروند،ونظرشان راجع به سرپرستی طفل بیان می کنند،مسئول بیمارستان بابت شنیدن این خبر خوشحال میشود،درحال که لبخند برلبانش مینشند روبه معصومه وحامد میکندماخوشحال هستیم وازشماقلبا سپاس گذاری مینمایم،حاضرشدین دواطلبانه مسئولیت سرپرستی نوزاد رابرعهده بگرین،ما نمیتوانیم برای فعلا طفل را بشما بپساریم .
بایدحکم را ازمحکمه دریافت کنیم، دو روزبعدمحکمه حکم صادر می کند،حامد ومعصومه طفل را ازبیمارستان تحویل میگردخوشحال به خانه برمیگردن ورسمآصاحب فرزندمیشود.
حالانوازد صاحب پدرومادر شده به خانه جدیدش آمده ،نوازد تاهنوز هیچ اسمی ندارد پدرومادر برایش اسم انتخاب می کند بنام احمد چی اسم قشنگی اوحالا صاحب اسم وفامیل شده ورق زندگی اش برگشته است.
احمد باگذشت سالها بزرک وبزرکتر میشود اوکودک دوست داشتنی سرشار ازنبوغ وهوشیاری میباشد والدینش اورا شامل مدرسه میسازد.احمد پسر زحمت کش وپرتلاش است بعدگذراندن دوران مدرسه شامل دانشگاه میشود در دانشگاه به رشته حقوق ادامه تحصیل می کند چهار سال را باشوق وعلاقه درس میخواند پدر ومادر ناتنی احمد اورا بسیار دوست دارد،احمد بعدسپری وگذراندن چهار سال ایام دانشگاهی حالا یکی ازوکیل های حقوقی لایق وبرجسته عصرحاضرخویش میباشد.
او تااکنون چندین پرونده ودوسیه های موکلین خویش راحل وفصل نموده وکیل خبره ای میباشد.
احمد بعدسالها متوجه میگردد که حامد معصومه والدین اصلی اش نبوده،اما والدینش را بیش ازحد دوست دارد،به آنها عشق میورزد واحترام دارد وبه وجود آنها افتخار می کند.
وقتی بزرگ شد به دنبال مادر خود رفت بعدمعلوم شد اومعتاد به مواد مخدر بوده چندسال قبل ازدنیا رفته پدرش نیز قبل ازبدنیا آمدن احمد دریک حادثه ترافیکی جان خودش را ازدست میدهد.مادرش که تنها درخانه بوده مدتی به کارهای مختلفی رو می آورد اما ازپس تامین خرج ومخارج خودبرنمیاید رو می آورد به مواد مخدر زمانی که احمد متولد میشود قادر نبوده که ازطفلش مراقب نماید ناگزیر میشود به سطل زباله رها کند.
احمد داستان پدر ومادرش وقصه رهاشدنش را به سطل زباله وبعد که چگونه کارگران شهر داری پیدا میکند به بیمارستان منتقل میشود،از مغازه دار سرکوچه خود میشنود.
احمد بابت شنیدن داستان غم انگیز والدین وخودش خوشحال وغمگین است که نتوانست برای یکبارهم شده والدین واقعی اش را بیبند؛که دارای چی رنگ وچی قدوقیافه ای بوده؛ خوشحال است برای اینکه حداقل پدرومادری دارد که ازش مراقبت نمود این شانس را داشت که درفضایی یتم خانه بزرک نشد زیرنظر پدرومادری که هیچگاه فرق قایل نشد همچوپسرواقعی خودشان مراقبت نمود اما هیچگاه ازپدرومادر اصلی اش دلخور نبوده چون درشرایط قرار نداشته که ازطفلش مراقبت کند،احمد خوشحال است حداقل حالا بهترین زندگی وبهترین فامیل خود را دارد.


من نهالی ضعیفی بودم بانوشتن جان گرفتم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید