غم غربت عظیمی تسخیرم کرده،نزدیک به سه سال است طالبان باحضور ملموس شان،سوسوی نورامیدی که بردل مردمان سرزمین ما قبلا روشن گردیده بود به خاموشی گرایانده است،این روزهادماغ ناآرام وسرپرشور دارم،غربت ومهاجرت دلم رانازک ساخته دلتنگی وغربت همچوموریانه جان وروانم را میخوراند
همهمه هول زنجمره دلم گردیده است،گریه های سوزناگ طفل های معصوم سرزمینم هیچگاه قلب های یخ زده حاکمان سرزمین رانتوانست گرم سازد.
حاکمان مستعبدکه دلهایشان یخ تر ازیخ است،هر روزکی میگذرد،دل های مردمان سرزمین نازک میگردد.
ناامیدی وبی سرنوشتی بردلهایشان همچوابرهای سیاه وتاریک بهاری سایه می افکند.
خیالخوری روحم را ناآرام میسازد،تاریکی شب حاکم است،پشت بام ایستاده ام،سوسوی چراغ خانه های همسایه توجه مرا بخود جلب می کند،بادملایم صورتم رانوازش می کند.
بخودم می آیم که تک وتنهاایستاده ام.
غمگین وتنها
https://virgool.io/@zamin.hussaini