من پسری هستم [۳۰]ساله عاشق نوشتن وخواندن میباشم،بیشتر دوستان مرا نیز کسانی تشکیل میدهند که علاقه زیادی به خواندن ونوشتن دارند.
زندگی خودمرا مرهون ومیدون مطالعه میدانم،بامطالعه توانستم بادوستانی خوبی آشناشوم،مسیرهای جدیدی را در زندگی خود یافتم،اتفاق های جدیدی را تجربه نمودم،از زندگی یکنواخت وکسل کننده نجات یافتم حالابه زندگی طوری دیگری میبنم.
هنوزکی هنوزاست مشکلاتی زیادی در زندگی دارم،اما هیچ یکی ازاینها مانع متوقف شدن من در زندگی نگردیده ونشده،بلکه اینها منبع سوخت وانرژی گردیده تامن بیشترتلاش نمایم برای تحقق اهدافم حرکت نمایم هیجگاه متوقف نشوم.
دنیایی مرا کتاب ونوشتن تشکیل میدهد،من ازتنهایی وبی پناهی رو آوردم به دنیایی نوشتن وخواندن شاید برای خیلی ها مضحک وبی معنی باشد،که چطور کتاب میتواند ازیک فرد محافظت کند امابرای منی که بیش ازهزار بار باتنهایی زندگی کردم،اشک ریختم کتاب بهترین پناه گاه امن شد،روزی که من باخودم قول دادم که باید کتاب بخوانم پای قولم ماندم اما باورم نمیشد که من دراین مسیرباقی بمانم باخودمیگفتم که شاید بعدچند روز خسته شوم دیگر دست ازمطالعه خواهم کشید.
برعکس قضیه من معتاد شدم چی اعتیادی اعتیادی که کشنده نبود بلکه سازنده بود، کلمه سال۱۴۰۲ من کتابخوانی بود،برای سال کتابخوانی ام درنمایشگاه بین المللی کتاب تهران رفتم برای آذوقه روحی ام،چندجلدکتاب تهیه کردم دریکی ازغرفه های کتابفروشی عنوانی کتاب باخط درشت نوشته بود تولستوی ومبل بنفش اثری خانم نیناسانکویچ نویسنده امریکایی توجه مرابخود جلب نمود،غرفه شلوغ بود زمانی کافی برای خواندن فهرست مطالب نبود اما ازعنوانش خوشم امد برداشتم روی میزپیشخوان گذاشتم پولش راپرداختم اوردم به اتاق شروع کردم به خواندن آن تادیروقت ازشب مطالعه کردم هرگ ازخواندن ان خسته نشدم.
،خداوند بنده گانش راخیلی دوست دارد، معجزه می کند گاهی وسیله رایا فردی یاکتابی را سر راهش قرار میدهد تورا درمسیر درستی رهنمایی میکند برای من نیز بهترین دوستانی را سر راهم قرار داد با استاد کلانتری آشناشدم وبهترین کتابها رامعرفی کرد.
من به چنین کتابی سخت نیاز داشتم،نینا سانکویج دراین کتاب ازتجربیات تنهایی خود نوشته،آن ماری خواهری بزرگش زمانی که درسن (۴۶)سالگی قرار دارد،دچار مریضی سرطان میگردد،بعدچندمدتی دراثرسرطان فوت می کند،نویسنده برای ازدست دادن خواهرش غمگین وافسرده میشود مدتی سه سال بسرعت تلاش می کند تا زندگی خود وخانواده اش را سروسامان دهد هرچی تلاش می کند نمیتواند ازافسرده گی نجات یابد.
تااینکه بعدسه سال ازفوت ان ماری رومی اورد به کتابخواندن ومطالعه کردن ظرف یک سال هر روزیک کتاب میخواندزمانی که من بخواندن این کتاب شروع کردم بخودگفتم چی اتفاقی زندگی نیناشبه من است اوبرای ازدست خواهرش بدنیایی کتاب پناه اورده اما من برای ازدست دادن خود به کتاب پناه اوردم گرچندسال کتابخوانی من بامشکلات وسختی های نیز همراه بود اماتوانستم درمسیر باقی بمانم وبه مطالعه وخواندن ادامه دهم هیچگاه نگذاشتم مشکلات روزمره زندگی در،روندمطالعه من فاصله ایجاد کند.
سال ۱۴۰۲ برای من هم غم انگیز بود وهم خوش آیند،ازدست دادن عمویی بزرگم بزرکترین غم سال قبل برای من وفامیل بود،عمویی بزرگم بهترین پناه گاهی امنی برای من وخانواده بود،هنوز کی هنوز است نمیتوانم باورکنم که دیگر دربین ماحضور ندارد،اما این یک حقیقت است باید آن را پذیرفت،درسال قبل دوبار گوشی همراه ام به سرقت رفت واقعا ناراحت بودم بیشتر ناراحتی ام بخاطر خودگوشی نبود بلکه بخاطر محتواهایی که در ان بود ناراحت بودم بیش ازپنجا جلدفایل کتاب ،انواع پادکست های آموزشی درآن بود تادوباره همه انها راتهیه نمودم زمانی زیادی را ازدست دادم.
پایان سال برایم خوشایند بود،باخیلی ازادمهایی جدیدی آشناشدم که تاثیری مثبت روی شخصیت من گذاشتن بیشترکتاب خواندم،مهارت های جدیدی شغلی یادگرفتم.
اما درسال جدید بیشتر خوشحالم بابرنامه ریزی دقیق ومنظم به استقبال سال نورفتم،هر روز بابرنامه روزم را به پایان میرسانم،یک سری قاعده های خاصی برای زندگیم وضع نمودم که نباید ازانها عبورنمایم،دیگر گدایی عاطفی نکنم فرقی نمیکند اعضایی فامیل من باشد یایک دوست صمیمی من باشد،خیلی ها را از زندگیم حذف نمودم شاید بازهم خیلی ادمهای دیگری را حذف نمایم.
امید در دلم نقش بسته است،من مستحق شادی وآرامش میباشم،در زندگیم خیلی کمبودی های دارم نباید این کمبودهادلیل برای عدم پیشرفت من گردد،ازانچه که دارم استفاده میکنم ولذت میبرم .
من بانوشتن توانستم شادی وآرامش واقعی راتجربه نمایم، زندگی یعنی خواندن ونوشتن.