اولین دیدار ما سه ماه پیش بود، اوایل خرداد ماه ، خانم جوان و زیبا و البته خیلی نامید و مستاصل ، یک بار در فروردین و یک بار در اردیبهشت با مصرف دارو اقدام به خودکشی کرده بود! افکار خودکشی داشت، اما با دیدن مراسم تشیع جنازه یکی از اقوامش، نمیخواست بمیرد! در حالی به مرگ فکر می کرد که از مردن می ترسید! آن بخش از وجودش که میل به زندگی داشت، او را به مرکز کشانده بود و حالا من باید تمام سعیم رو می کردم تا به زندگی بر گردانمش ، نگاهش به زندگی را تغییر دهم و کمکش کنم تا راهکار مناسبی را برای شرایط سختی که در آن قرار گرفته بود، پیدا کند!
مواردی مانند خودکشی و افسردگی حاد از اورژانس های روانپزشکی محسوب می شوند و برای مداخله بهتر است روانشناس و روانپزشک در کنار یکدیگر پروسه درمان را اجرا نمایند، پس من هم در گام اول ایشان را به روانپزشک ارجاع دادم، تا از نظر روانی ثبات پیدا کند، با توجه به نگاهی که افراد و جامعه معمولا به روانپزشک و مصرف دارو دارند، ایشان نیز در ابتدا مقاومت کرد و حاضر به مراجعه به روانپزشک و در صورت لزوم استفاده از داروی اعصاب و روان نبود، راجع به ترسها و نگرانیهاش درباره مصرف دارو گفت و من به او اطمینان دادم بهترین روانپزشک ایشان را ویزیت خواهد کرد و از پروسه درمان و تاثیر داروهای روانشناختی در کنار روان درمانی گفتم، خدا را شکر توانستم با مشاوره اعتماد ایشان را جلب نمایم.
هفته پیش مجددا مراجعه داشت در حالی که سه ماه از شروع درمان میگذشت، خلق بالا و روحیه خیلی خوبی داشت، نه تنها به مرگ فکر نمی کرد بلکه در زوایای دیگر زندگی به دنبال بهترین مسیر برای رسیدن به رشد و پیشرفت و حال خوب بود. خیلی از من تشکر کرد ، از اینکه رنگ امید را به زندگی او برگردانده بودم.
آمده بود تا من به او امید به زندگی بدهم، اما نمیدانست که او نیز به من امید داده است، امید به آینده روشن، امید به فردایی بهتر، هر وقت تاثیر مستقیمی بر زندگی مراجعانم میگذارم ، نفس عمیقی میکشم و از اینکه در مسیر درستی قرار گرفتهام و از ماموریتی که در زندگیام دارم، خدا را شکر کرده و حس رضایت درونی به من انگیزه میدهد تا با جدیت بیشتری به راهم ادامه بدهم.
معصومه دشت گرد
۱۷/۶/۱۴۰۰