در راستای کاستن از حوادث ، سطح دسترسی انسانها باید با سطح شعور و آگاهی آنها در ارتباط مستقیم باشد به این معنا که بایستی موازنه ای بین این دو سطح برقرار گردد.
یک مثال ساده : قدیما که توی بیشتر خانه ها خبری از کابینت و آشپزخانه به شکلی که امروز هست نبود و چراغ پخت و پز و سماور نفتی همه در کف اتاق قرار داشتند. دسترسی کودکان به این نقاط خطر در خانه از وقتی که شروع به حرکت می کردند تا زمانی که درک درستی از آتش و آب جوش پیدا می کردند وجود داشت و همین سطح دسترسی راحت و سطح آگاهی پائین باعث حوادث سوختگی به تعداد زیاد در کودکان می شد. اما امروز به دلیل قرارگرفتن این نقاط خطر زا در نقاطی بالاتر از دسترسی کودکان به مراتب حوادث سوختگی در خانه به نسبت سالهای قبل کم شده. و قطعا زمانی که کودک و فرزند ما رشد جسمی پیدا کرده و بتواند به این منبع یاد شده دسترسی پیدا کند شعور او نیز بیشتر شده و حادثه ی کمتری اتفاق خواهد افتاد. مثال از این دست زیاد است.
اما آنچه مهم است این است که آیا ما می توانیم این بحث را به موارد مشابه رفتاری دیگر بسط دهیم یا نه؟
آیا ما اجاز محدود کردن و از دسترس خارج کردن هر وسیله و ابزاری را از دسترس کودک و مردم را داریم.
این مرز دادن و ندادن دسترسی کجاست؟
شعور استفاده صحیح با تجربه و درطول زمان به دست می آید یا می شود با آموزش هم آن را ارتقا داد. ؟
آیا گذشت زمان و رشد فیزیکی می تواند به تنهایی در افزایش سطح دسترسی دخیل باشد؟
این سوالات و سوالات مشابه دغدغه ای است که قبول این اندیشه می تواند درپی داشته باشد.