زانا کوردستانی
زانا کوردستانی
خواندن ۲ دقیقه·۲ روز پیش

ترجمه‌ی شعرهایی از ریباز محمود

آقای "ریباز محمود" (به کُردی: ڕێباز مەحموود) شاعر کُرد، در سال ۱۹۷۳ میلادی در شارباژیر استان سلیمانیە‌ی اقلیم کردستان دیده به جهان گشود.

وی فارغ‌التحصیل دانشکده‌ی معلمی است و چند سالی را در تهران به کارگری پرداخت و سرانجام حوالی سال ۲۰۰۰ میلادی به اروپا مهاجرت کرد و اکنون در شهر لاهه‌ی هلند اقامت دارد.

کتاب "با یاری به بیرەوەرییەکانی باخچە دەکات" (باد بە یاری خیالات باغچه رفته است) در سال ۲۰۰۸ میلادی، از او چاپ و منتشر شده است.


◇ نمونه‌ی شعر:

(۱)

ای مهربان من!

تا تو در خیال من هستی،

نمی‌توانم اوقاتم را به بطالت بگذرانم...


(۲)

ماندن، توهمی‌ست بزرگ!

که کسی توانش را ندارد

همه‌ی ما مسافر هستیم،

چه بدانیم، چه ندانیم.


(۳)

تنهایی،

مانند جوی‌ آبی‌ست،

که گیاهان بی‌شمار

اطرافش روییده است...



(۴)

آه ای وطن!

تو که یک وجب جا برای من نداشتی،

تا جوانی‌ام را در آنجا سپری کنم...

اکنون هم هیچ در طلب به دست آوردن دلم نیستی،

با این وجود همیشه برایم جای سوال داشته،

تو چه وردی خوانده‌ای،

که در این غربت و دربدری

همچون کودکی گریان و بهانه‌جو،

همیشه در طلب تو هستم!!!

...

تا که آنجا بودم،

چون برده‌ای زر خرید،

هر دو پایم را به بند کشیده بودی!

اکنون چرا،

تمام وجودم را لبریز کرده‌ای

از حسرت و آرزوی

قدم‌زدن در غروب‌هایت؟!



(۵)

از وطن هجرت کردم،

و چه بسیار افرادی که می‌گفتند:

گرگ‌ها، بسیاری از غریبه‌ها را دریده‌اند!

ولی من دیگر رفته بودم و

دیگر نمی‌توانسم

باز گردم به خانه‌‌ای که به جایش گذاشته‌ام...



(۶)

هرگاه که تو در تصویر شعرهایم می‌نشینی،

هیچ چیزی برای گفتن پیدا نمی‌کنم.

...

برای به فراموشی سپردن تو،

دنیا پر از آشوب و

مردن دردناک‌تر باید باشد...

ولی افسوس من هنوز هم چشم به راهت هستم...



(۷)

قلبت را از مشتت بیرون بکش و

سر جایش بگذار...

آیا از غربت

چاله‌ای عمیق‌تر داریم،

آنگاه که تمام زندگی‌ات را باخته‌ای؟!



(۸)

شب، رنگ و روی عاشقانه‌ام را به خود می‌گیرد

تا ستاره‌ای نو پدید آورد...

زیرا، در این ظلمت دوران

تنها منم،

که لبریزم از زیبایی‌های تو!



(۹)

تمام خاطراتم لبالب از درد و گسستن است،

با خودم می‌اندیشم:

شاید من دره‌ای همیشه گرفتار در زیر مه باشم!...

برای رهایی‌ام،

نترس و غربتم را پایان ده و

در لحظات این روزگاران،

خودت را نمایان کن!



(۱۰)

دیروز التماس می‌کردم که تنهایم بگذاری،

امروز خدا خدا می‌کنم که برگردی...

در این میانه،

کاش تو می‌دیدی:

چه زجرناک، دارم پیر می‌شوم!



شعر: #ریباز_محمود

برگردان: #زانا_کوردستانی




مردی گمنام عاشق لیلا و رها...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید