زانا کوردستانی
زانا کوردستانی
خواندن ۴ دقیقه·۱ روز پیش

سیروس ستاروند شاعر الشتری

آقای "سیروس ستاروند" شاعر، نویسنده، خبرنگار، مدرس ادبیات لرستانی، زاده‌ی ۵ شهریور ماه ۱۳۵۸ خورشیدی، در الشتر است.


تحصیلات وی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات است و اکنون به عنوان کارمند در یکی از سازمان‌های دولتی در تهران مشغول به کار است.

وی سه دوره‌ی دو ساله، رییس انجمن ادبی شهرستان الشتر بوده و تاکنون توانسته در جشنواره و همایش‌های مختلفی برگزیده و کسب مقام کند، همچون:

- شاعر برگزیده‌ی دبیرستان‌های استان لرستان

- شاعر برگزیده‌ی و تقدیر شده‌ی دانشگاه‌های غرب کشور

- شاعر برگزیده‌ی نیروی زمینی سپاه   

- شاعر برگزیده‌ و تقدیر شده‌ی شعر رضوی

- شاعر برگزیده‌ی شاعران لک زبان غرب کشور

و...



◇ نمونه‌ی شعر فارسی:

(۱)

شاعر شب‌های پريشانيم

من غزل فصل زمستانيم

قافيه شعر فرو ريختن

مثنوِی آيه ويرانيم

گمشده در باور آيينه‌ها

حادثه يک شب طوفانيم

داغ‌تر از حجم سکوت کوير

سايه يک مرد بيابانی‌ام

وسعت پر پنجره‌ای می‌کشم

با قلم طفل دبستانيم

نصرمن‌الله عجب غربتی‌ست

کافر مظلوم مسلمانيم

ای همه بيداد زمان در دلت

من ز تبار يل ايرانيم

پشت عطش‌های دلم مانده‌ام

با همه عادت بارانيم.



(۲)

[بانو]

مرا به نام تو سوگند

از مخمل‌کوه لبانت که می‌گذرم

به سپیدکوه گردنت می‌رسم

آنجا که هزاران قندیل یخ بسته‌ی گیسوانت آبشاری‌ست

که بر صخره‌های عظیم شانه‌هایت فرو می‌ریزند

تا رودهای دست من

                            به چشمه‌سارانی بدل شوند

که گندمزاران گونه‌هایت را

که در اندوه دشت‌های تشنه‌ی تنت گل انداخته‌اند

را به آبادانی ابدی بکشاند

و هزاران سال آن‌طرف‌تر از تمدن گمشده‌ی تنت

به تپه‌های شنی سینه‌ات می‌رسم

که پاهایم در آنها فرو می‌روند

         و گم می‌شوم در شیارهای متناوب دستانت

آنجا که یادگارری‌ست از اهرام ثلاثه مصر

آن دم

که پاهایم را به راز جاودانگی چشم‌هایت می‌کشانند

که قربانگاه خدایانی‌ست

که بر فراز طاق‌های پیوسته ابروانت

مرا فری ایزدی داده‌اند

تا یک‌بار دیگر من کاشف سرزمین گمشده‌ی خورشید باشم

***

بانو مرا به نام تو سوگند

سنگ

         سنگ

                 دیوارهای

                                  پاسارگاد 

                                                قامتت مقدسند.



(۳)

آی «گرین»

مرا می‌شناسی

من فرزند بی‌نشان گورهای سینه‌ات هستم

که سالیان سال استنشاق نکرده‌اند

«هناسه»ی فاتحه‌ای را

و نداشتند همدمی جز بلوط

و کبک‌های عبوس سینه‌ات

آی «گرین»

از پدرانم به تو گله دارم

در ناآشنا سرزمینی رهایم کرده‌اند

و من در سراشیبی فراموشی سنت‌ها به دیدار تو می‌آیم

دلتنگ دلتنگ

آی «گرین»

اینجا که من هستم

از بوی نان «تاوه‌ای» نشانی نیست

زنان لمه پوش امروز «گلونی» 

نشان غرور دختران قبیله‌ی ما را

بر تن مترسک‌ها کرده‌اند

و مردهاشان «شال و ستره» را به بدرقه‌ی گورهای بی‌نشان فرستاده‌اند

تا در رؤیاهایشان

آمیزه‌ای از بوی قهوه‌ی قجری

و موسیقی ملایم غروب باشند

آی «گرین»، آی «گرین»

از پدرانم به تو گِله دارم

آی دختر چوپان پس گله‌ات کو؟

چه کسی هی‌هی‌ات را در شیار صخره‌های بی‌احساس پنهان کرده است

و «شانه شکی» گلونی‌ات را در عروسی باد به «خون بس» خاطره‌هایت داده است

بیا تا برویم

تا «گرین» فاصله‌ای نیست

تا تو گله‌های بی‌شمار سوسن و یاسمن و نسرین را می‌شماری

و من گیس‌های بلند و سیاهت را می‌بافم

به آن وسعت بی‌انتها رسیده‌ایم

به کوه چهل امامت سوگند

من هنوز دختران چوپان قبیله‌ام را

کهنه به دوش در شب‌های مهتابی و چشمه‌های خنک و زلال

زیارت نکرده‌ام

و هنوز چشم‌هایم بدرقه‌گر سوسوی چراغک‌های سیاه چادری نبوده‌اند

از پدرانم به تو گله دارم

اینجا که من هستم هیچ صدایی نیست، هیچ صدایی

الا مویه‌ی شیدایی دل سوخته

که به فریاد تو را می‌خواند:

«کُرک بو بچیم گرین دلگیره / وَه دَس تنیایی گیونئ اسیره»

از پدرانم به تو گله دارم.



(۴)

تا حرف نگاه تو معما نشدست

یا سادگیت غرور معنا نشدست

برخیز و بیا مست کنارم بنشین

تا وعده امروز به فردا نشدست.



(۵)

برخیز برادر که جهان در گذر است

این رفتن هر ثانیه زنگ خطر است

چون لحظه روان است بیا با ما باش

شیرینی این راه به یک همسفر است.



(۶)

ای هر دو جهان در خم چوگان تو باد

از سر پدرانم همه قربان تو باد

گوش کن طایفه در تیررس شک هستند

کافری‌های تبارم همه ایمان تو باد.



(۷)

ما تشنه‌ی یک جرعه از آن آب حیاتیم

زودی برسان لب به لبم رو به مماتیم

صد دفتر و دستک بنوشتیم که گوییم

حافظ شده‌ایم عاشق یک شاخه نباتیم.



(۸)

فصل شهریوری خاطره‌هامان گل کرد

یاد رویت همه جا کار مرا مشکل کرد

گفتم: که کنم توبه و یادت نکنم

دست عشق آمد و حکم دل ما را دل کرد.



(۹)

من بی‌تو اسیر لحظه‌ها خواهم شد

در جبهه‌ی عاشقی فنا خواهم شد

فتوا بده تا غسل شهادت بکنیم

لا حول و لا ز خود رها خواهم شد.



(۱۰)

من شاعر آسمان چشمت هستم

دلداه‌ی ناگهان چشمت هستم

از عشق تو من گلو به خنجر دادم

من منتظر امان چشمت هستم.



(۱۱)

تو قافیه‌ی شعر حیاتم بودی

حافظ که شدم شاخه نباتم بودی

سوگند به ابیات دو ابروهایت

در کافریم خمس و زکاتم بودی.



(۱۲)

ثابت شده‌ای که بی‌محبت هستی

پابند اصول خشک عادت هستی

من نام تو را ز باورم خط زده‌ام

تو ساده‌ای و در پی فرصت هستی.




گردآوری و نگارش:

#زانا_کوردستانی





سرچشمه‌ها

www.evesta.blogfa.com

www.veys.blogfa.com

www.loor.ir

و...




شاعر
مردی گمنام عاشق لیلا و رها...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید