◇ درد
[تقدیم به روح مادرم]...
آدم نفهمیدی هبوطت درد دارد
افتادی از چشم و سقوطت درد دارد
بر شانهام بگذار سر را، گریه سر کن
میفهممت مادر، سکوتت درد دارد
زاگرسترین کوهی که از فرط خشونت
از خشم ارّهها بلوطت درد دارد
دیگر چه فرقی میکند باران ببارد
وقتی که لاهیجان و لوتت درد دارد
انگشتهایت سوختند و نان نیامد
مادر بیا بنشین قنوتت درد دارد
اصلا بیا و بیخیال قافیه شو
حس میکنم چشم کبودت درد دارد
آن مرد آمد، با دهانی لق شکستت
با مشتهایی که حدودت درد دارد
ماندم چگونه میشود خندید وقتی
سلولها هم در وجودت درد دارد
در پیچ قالی مهرههایت ساب رفتند
عمری تمام تار و پودت درد دارد
در بقچهات پوسید احساس زنانه
میسوزی میسازی و دودت درد دارد
حتی صدایت بوی غم دارد همیشه
قمری باغ من سرودت درد دارد
جاری شدی از چشمهایت قطره قطره
دریایی از اشکی و رودت درد دارد
وقتی سرم بر روی زانوی تو جا ماند
آن لحظه فهمیدم که بودت درد دارد
بودت خودت را کوه درد و غصه کرد و
حالا برای ما نبودت درد دارد
من کودک آن روزهای خسته هستم
مادر کجایی قلب رودت درد دارد
بعد از گذشت سالها که زیر خاکی
بویی که میپیچد از عودت درد دارد.
#سعید تاتینا
@tatinahichestan