زانا کوردستانی
زانا کوردستانی
خواندن ۳ دقیقه·۱۰ ماه پیش

علیرضا لبش شاعر تهرانی

آقای "علیرضا لبش" شاعر، نویسنده و طنزپرداز ایرانی، است که در مطبوعات و خبرگزاری‌های مختلف فعالیت می‌کند. او در برنامه‌های رادیو و تلویزیون به‌عنوان طنزپرداز و مجری فعالیت دارد و توانسته جایزه‌های معتبری را در جشنواره‌های ادبی کسب کند.


او زاده‌ی یکم مهرماه ۱۳۶۰ خورشیدی در قم است؛ و هم‌اکنون ساکن تهران و فارغ‌التحصیل رشته‌ی جامعه شناسی با مدرک کارشناسی ارشد.

وی تاکنون در بسیاری از جشنواره‌های ادبی مانند جشنواره بین‌المللی شعر فجر، جایزه‌ی ادبی اصفهان، گام اول و…. برگزیده شده است.



◇ کتاب‌شناسی:

- خنده در مراسم تدفین - انتشارات سوره مهر

- کافه خنده - انتشارات سوره مهر

- کبریت کم خطر - انتشارات سوره مهر

- کافه عشقه -انتشارات مروارید

- مرثیه‌ای برای گمگشتگی - انتشارت دفتر شعر جوان

- نسکافه‌های بعد از ظهر - انتشارات فصل پنجم

- لاف تو شک (مجموعه نثر طنز) - کتاب نشر

- بی‌سرو ته - نشر قاف

- داستان‌های کوتاه طنز

- مجموعه نثر طنز

- آخرین زلزله‌ی تهران

- کتاب صوتی لطیفه‌های عرفانی

- کتاب صوتی کافه خنده

- کتاب صوتی لطیفه‌های دلگشا

- کتاب خنده در مراسم تدفین

- کتاب صوتی لطیفه‌های شیرین

- کتاب صوتی لطیفه‌های طرب‌انگیز

و...



◇ نمونه‌ی شعر:

(۱)

[جزیره‌های گمشده / برای غلامرضا بروسان]

فرصت نمی‌دهد

دلت برای جهان تنگ شود

حتی برای خودت

بی‌هوا می‌رسد

و همهی هوای حوالی‌ات را پر می‌کند

ما با تفنگ‌هایمان

دوست پیدا می‌کنیم

و با کلماتمان دشمن

اندوه بزرگی است

زیستن.



(۲)

[سربازی ابرها]

پنجره را باز کن

تا به ابرهای عبوری سلام کنیم

زنم پنجره را رو به باران باز می‌کند

می‌گویم:

نگاه کن

شبیه سربازی است که مدام شلیک می‌کند

زنم می‌گوید:

به او بگو

چقدر دلمان می‌خواهد زیر رگبارش بمیریم

ابر سرباز می‌خندد

و ما خیس می‌شویم

و ما می‌میریم.



(۳)

[ابرهای بازیگوش]

سر به هوا شده بود

آخرین بار که از خانه بیرون زد

پیراهنش

بوی باروت و خون گرفت

یادش رفت به خانه برگردد

فرشته‌ها می‌گویند

او را دیده‌اند در آسمان

که سرود آزادی می‌خواند

و ابرهای بازیگوش

در سوراخ سینه‌اش

پنهان می‌شوند.



(۴)

[گذرنامه]

هرجا بخواهد، می‌پرد

پروانه کوچک

از غرب به شرق می‌وزد

بدون گذرنامه

باد

من اما

محل تولدم را وطن نامیده‌ام

و برای مرزهای خاردارش

می‌جنگم.



(۵)

[از چپ به راست]

اولین املای کودکی‌ام را

از چپ به راست نوشتم

معلم گفت:

هر وقت دنیا وارونه شد

بیست می‌شوی

آهای آقای معلم

جای درخت‌ها تفنگ روییده

گل‌ها بوی باروت می‌دهند

و مردم برای شکار فرشته‌ها

دسته دسته به اقیانوس می‌روند

دنیا وارونه شده

باور کن.



(۶)

[گل یا پوچ]

سخنران پشت تریبون رفت

گوش ها و چشم هایش را درآورد

و برای خطابه بلندش آماده شد

حاضران

مغزهایشان را به نگهبانی جلوی در تحویل می دادند.

دست و پایمان را در آورده بودند

تا از دنیا فرار نکنیم

به خانه برگشتم

کتم را در آوردم

و خودم را به چوب رختی آویزان کردم



(۷)

[مرثیه]

به تک تک دوستانم زنگ زدم

گفتم:

روحم سبک‌تر شده است

دارد پرواز می‌کند

به تک تک دوستانم زنگ زدم

گفتم:

روحم به گیره جسمم گیر نمی‌کند

اگر فردا از خواب بیدار نشدم حلالم کنید

دوستانم همگی خندیدند

و شب به خیر گفتند.



(۸)

[پانچ]

تمام مدارک شناسایی‌ام را

به اداره صدور گواهی فوت بردم

گفتم:

لطفاً سوراخ کنید.



(۹)

[باید شست]

گوشه‌ای می‌گریستم

عابری گفت:

حالتان خوب است

گفتم خوبم

تنها تکه‌ای تنهایی

توی چشمم رفته است



(۱۰)

[عرق]

پدرم کارگر بود

تنش بوی عرق می‌داد

برادرم فیلسوف بود

دهانش بوی…

پدر را به خاک سپردیم

و سنگ قبرش را با گلاب شستیم

حالا خانه بوی عرق می‌دهد

گورستان بوی فلسفه.


 

گردآوری و نگارش:

#زانا_کوردستانی



منابع

www.sooremehr.ir

www.ketabrah.ir

www.teeteel.ir

و..



مردی گمنام عاشق لیلا و رها...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید