زانا کوردستانی
زانا کوردستانی
خواندن ۵ دقیقه·۵ روز پیش

غلامعلی استرکی شاعر الیگودرزی

آقای "غلامعلی آسترکی"، شاعر، ترانه‌سرا، خواننده، بازیگر، هنرمند، پژوهشگر، خطاط، نقاش و مجری توانمند لرستانی، زاده‌ی یکی از روستاهای شهرستان الیگودرز است.


ایشان تا پایان مقطع دبیرستان در الیگودرز و سپس در رشته‌ی هنر و سپس در رشته‌ی ادبیات در تهران تحصیل کرد.



◇ کتاب‌شناسی:

- عشق بختياری

- از پنجره

- ترنه طلا

- چویل دم برف

و...



◇ نمونه‌ی شعر بختیاری:

(۱)

مخمل زلف تو گُهشست وباهار آبیده 

باد پیچسته منه ترنت و هار آبیده 

کوگ که مخملته دید وغزلخون آبید 

دشت و که مست صدا بلبل و سار آبیده 

گل لاله ادراهه و زمین سهر ایبو 

گل باوینه منی نیله سوار آبیده 

من رگ حشک زمین خین زنه قل چی چشمه 

دار حشک بو تونه اشنید و بیار آبیده 

همه جا پر ز کرنج ایبوهه چی موج میات 

حلکن زلف تو چی حلکن مار آبیده 

به یک ایریسه زمونه، به یک ایپیچه زمین 

که یه تالی ز میا تار تو تار آبیده.

◇ برگردان به فارسی:

مخمل زلف تو از گره باز شد و بهاری فرا رسید ناگاه بادی وزیدن گرفت و تا زلفت را دید هار گردید، کبک کوهی تا این مخمل را دید غزلخوان شد و دشت و کوه مست صدای بلبلان و سار در این بهار شدند. لاله بر دمید و زمین را سرخ گون کرد و گل بابونه چون سواری تاختن آغازید. رگ زمین را خون چون چشمه‌ای جاری شد و درخت خشکیده تا بوی تو به مشامش رسید از خواب زمستانی بیدار شد همه جا مواج از زیبایی می‌شود چون موج زلفانت و همه جا پر از چمبره طبیعت خواهد شد  زمان بهم خواهد رسید و زمین به هم خواهد پیچید اگر تاری از زلف تو بخواهد جدا شود.


 

(۲)

سیچه رهدی وناهادی به دلوم تش، ورگرد 

به خدا بی تو ابو حال مو ناخش، ورگرد 

غم دنیانه ناهادی سر شونم، کشتیم 

دست وپام سستن ودایوم اکنوم غش، ورگرد 

هس پلنگا مو ز سرما به دگشتن، هرسا 

تو اچرخه منه ای لاش مو چی تش، ورگرد 

رهدی و وستوم و ریسستم و پیسستمه سیت 

بی تو آبیدمه ایچو، یه تنی لش، ورگرد 

رستموم! ای دفه چه کندنه سیت شغادون 

جون سهراو مرو، بخت سیاوش، ورگرد.

◇ برگردان به فارسی:  

چرا رفتی و بر دلم داغ آتشی جای نهادی، پس برگرد. سوگند به خداوند که بی‌تو حال من خوش نخواهد بود، غم تمامی دنیا را تو بر دوشم گذاشتی و دست و پاهایم زیر بار درد و غم چه سست و لرزان بی حس است. تمام استخوان‌هایم از زور این لرز سرما لرزانند آنگاه که تب در وجودم و پیکرم در چرخش است. اما تو رفتی و من افتان و خیزان فرو ریختم و متلاشی گشتم و بدون تو در خور هیچ چیز نیست این پیکرم. ای رستم من این بار شغادان برایت چاه کنده اند جان سهراب نرو مرگ سیاوش برگرد!.   


(۳)

[سِتین]

اُو قَدَر خُووی کِه نَونُم چِه کُنُم وات سِتین

زِ خُومی، مِن بِغَلُم، هَم دِلُوم ایخات سِتین

به وَرِ باد مَرو، مَردُمِنِه کِرده کَلُو

بُو چَویلی که وُریستادِه زِ زُلفات، سِتین

تیخِ شُمشیر مَکَش، کُشتیِه پیش اِز یُو مونَه

خین بِه لارِ مُو اِپِنگِهرِه زِ بُرگات سِتین

جُور یَه دارِ گَپی ریشِه تو دَونِستِه به مُو

وَندُمه حُونُمِه صد سالِه مِنِه سات، سِتین

دِلِ لیوِه مُو یَه عُمریَه کِه دیسِسِته به تو

جُور خالی، که خدا نادِه بِنِ نات سِتین

نِیدِه بیدُم تُونِه مُو، هاشُوقِت آبیدُمِه بی

خیلی پیش تَر کِه زِ مار آبُویی از دات، ستین

بِیَو بِنِه سَر سَرِ زُونیم و بِگو دَردِ دِلِت

تشنه یُوم، تشنه تُونُم، تشنه‌ی حرفات ستین.



◇ نمونه‌ی شعر فارسی:

(۱)

[تفنگ]

دلم چو قافیه تنگ است، چرا نمی‌آیی؟ 

نگو زمان درنگ است، چرا نمی‌آیی؟ 

پلنگ؛ قدرت مطلق شده در این جنگل

زمان مرگ ِ پلنگ است، چرا نمی‌آیی؟

دهان زبر نهنگان، همیشه خونین است

تمام آب نهنگ است، چرا نمی‌آیی؟

زده به شیشه‌ی جانم تلنگر باران

به دست صاعقه سنگ است، چرا نمی‌آیی؟

نهال مهربانی را از این جهان، کندند

تفنگ؛ روی تفنگ است، چرا نمی‌آیی؟



(۲)

[سوگند]

موهای تو خرمایی و لب‌های تو قند است

با تو نشستن، واژه‌ای بی‌مثل و مانند است

از کنج لب‌هایت غزل می‌ریزد و شادی

وان گاه آغوشت، سراسر شور و لبخند است

تنها نه من، حال تمام مردمان این‌ست...

هرکس تو را دیده است - با تو - فکر پیوند است

تصویر زیبای تو را دیدم به قاب شعر

حیف از چنین آهوی زیبایی که دربند است

ای عشق، ای آزادی، ای آغاز بی‌فرجام

ای آنکه نام دیگرت حتما خداوند است

من بی‌تو می‌میرم، ولیکن با تو می‌مانم

هرچند پیش پای تو مُردن، خوشایند است

تَرکَت نخواهم کرد ای زیباترین شعرم

سوگند خواهم خورد اگر لازم به سوگند است.



(۳)

[تیغ ابرو]

ای نگاهت از پلنگ خشمگین هم، تیزتر

جام چشم مستت از جام اجل، لبریزتر  

مژه‌هایت حامل سرنیزه‌های  خونی و...

... تیغ ابروی تو از شمشیر نادر، تیزتر  

اشهد و أن‌لااله غیر چشمت، خوانده‌ام

تا شوم بر پلکت از منصور، حلق آویزتر  

کاش از چشمت نیفتم، وحشتی دارد دلم

از خزان بی‌تو، از پائیز در پائیزتر  

جان به در بردن ز دست چشم تو ناممکن است

مردم چشمت ز چنگیز مغول، چنگیزتر.



(۴)

[هولناك]

باز هم دلم گرفت زين زمان لعنتی

ثانيه به ثانيه درد و بی‌مروتی

می‌رود به راه خويش لحظه‌های گرم و من

جای مانده‌ام هنوز با همه كسالتی

گوشه‌های پر سكوت جای هر شب منند

تار و هولناك و خيس، پر ز بی‌عدالتی

زخم و سوزش نمك، درد و جای سرد و تنگ

گريه‌ها و رفتن از حالتی به حالتی

صيد می‌كند مرا باز هم سكوت محض

اين‌قدر سكوت نيست، بين هيچ اسارتی

فكر می‌كنم ز من، شرم می‌كنی ولی

قلب منجمد چه‌ها داند از خجالتی؟

شاعر و سكوت و وهم مرگ سرد واژه‌ها

باز شعر ناتمام ماند و بی‌عبارتی...  



(۵)

[بوسه ممنوع]

بوسه ممنوعه شد و بوسه ستادن، ممنوع

دست با هر که در این مهلکه دادن ممنوع

مهر ورزیدن و بوسیدن و دیدن _ هرگز

عشوه و ناز و در آغوش فتادن، ممنوع

کس از این خلق بپرسد، به چه کار آید لب؟

که شده لب به لب یار نهادن، ممنوع

فاصله بین من و یار، شده اجباری

حرف با هم زدنِ لاله و لادن ممنوع

یا رب این درد چه دردی‌ست که در کل جهان

مُردن ارزان و روا گشته و زادَن ممنوع

زندگی -مُردن محض است- از آن وقتی که

بوسه ممنوعه شد و بوسه ستادن، ممنوع.




گردآوری و نگارش:

#زانا_کوردستانی





@gholam_ali_astereki



زمینشاعردرد
مردی گمنام عاشق لیلا و رها...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید