محمد جانبازان شاعر و منتقد ادبی زادهی سال ۱۳۵۷ خورشیدی در دزفول و اکنون ساکن اهواز و دانشآموختهی حقوق و فلسفه است.
"رقصيدن با اشباح در خواب هندسی" نخستین مجموعه شعر اوست که، توسط نشر شانی در ۶۱ صفحه چاپ و منتشر شده است. این کتاب حاوي ۳۱ شعر از اشعار دهه هشتاد اوست كه در فرمهای آزاد سروده شده است.
"گاو من" دیگر کتاب این شاعر خوزستانیست.
◇ نمونهی شعر:
(۱)
از فواید یک دست
رقصیدن با پا در دامنههایت است
در دامن
که گلهای فراوان را در بهار میپروراند
در گلها
رازی هست
مثل این شعر که شکل خواندن خودش را دارد
مثل شکفتن بر طرح قالی
بر طرح گلدان
بر دندان سگ
که گاز میگیرد
رد رد رد
بر خون بر برف
بر جای پا و عدسیهای محدب
که باید بروم سراغ قطبنما
و چشم تو را
پیدا کنم از رد دندانها
بر پوست کشیده کوهستان
بر کوهانهای شتر
ای گیسو فرو شده در باران
با من بیا که وقت باریدن است
وقت دیدن آن گل خندان
که در مسیر عابران
منتظر نگاه تو بود
و ردی از درد بر قامت گلدان
بر دندان
بر رد رد د
تو باقی نمیمانی
ای سنگ دل
ای سگ دل که دلت را به دلها پیوندی نمیدهی
ای دل
ای دل
من دلم را به تو دادم
به بخشیدن دادم
به دادا دادم
به هر چه که بادا دادم
به
رهایش کن این زخم که داری
ردی از تو بر خاک نمیگذارد
ردی از رد د د د د د
که از کجای متن سر در بیاورم
که خوشتر باشم با شب
ای شبیه به مقدس
ای کلید فرو شده در دفتر نقاشی
ای نقاشیهای من
که شب هنگام به راه میافتید
و نعش معشوقه مرا تا خیابان ۱۳ بر زمین میکشید
با من بمان
وقتی که ستاره قطبی بر تو نازل میشود
و تو نوری در دست خواهی داشت
و کتابی
و گلی که بر پیشانیت خواهد روئید
و آنگاه تو شهید خواهی بود
و بر مزارت
اصلا مزارت
اصلا و ابدا
در انتظار خواهی بود
در سفیدی کاغذ خواهی بود
در سیاهی بودن خواهی بود
در بودن خواهی بود
ای بود
ای بود نبود
ای از نبودن من رسیده به لاهوت
ای هود آشپرخانه که خانه منی
که منی
از آن سوی فاضلاب میآیی
و شکلی از اشکال هندسی در سرت است
باکلاهی بوقی
و دماغی کشیده
کشیده
که بر صورتت سرخ بود
مثل ارتش
که سرخ است
و دستش در تهیگاه تمامی سطلها میدرخشد
ای که میدرخشی
که از روزگار دزدیدهای مرا
و پایی که بر کهکشان راه میرود
ای دزدیده شده در درها
ای در درها دزدیده تمامی درها را
ای در بدر شده در دروازه دلها
ای در کتاب کودکان
معشوقی هویدا
ای که نمیدانم در کجای من بودهای
ای معشوق ازلی
لیلی
لی
شلوارم را باید بیاورم
از خشک
از شویی که هرگز نداشته از واپسین لحظهات آن دست
که در کمرگاه تو بودهام
ای کوهستان
ای که رها نمیکنی
حتی لحظهای کلیدها را
و دلها در مصاف خورشید به خاک افتادند
در ظهری که از پیشانیت عرق میکرد
ای کرده شده و گفته شده
ای آمده از آسمان در سقف در شکافته شده در دروازه در دفتر نقاشی در کودکان در به در در خون تپیده در من
من به کجا بگریزم که اینچنین در منی
ای در من
ای من
ای تن
ای من تن در من
ای تن من در تن
ای تن تن تن تن به تن آغشته شده در کتاب کودکان
من حالا گرگی هستم
با دندانی خراب
که نیاز به کشیدن عصب دارد
دارد درد میکند
دندانی که عصب دارد
دارد ندارد درد دارد
که به دیوار خانه شما آویزانم
و کودکان شما در برابرم
اداهایی در میآورند
مثل رقصیدن حلاج
بر چوب آتش
مثل سری که میرود به سرسرا
مثل همه مثلثها
من عاشق رقصیدن با دخترانتان هستم
وقتی که ساعت از مهمانی گذشته باشد
دست از دامن گذشته باشد
دل از دروازه رفته تا برسد به...
با من بمان
چرا که
شاعری که مغزش را سولفات برده باشد
هزیان میگوید
و بر کاشیهای توالت
لیس میکشد
حالا برای او ترانهای میگویم
در خواب میگویم
من که دارد خوابم میآید
و از ترانهای آبستنم
و دارد خواب مرا میآید
و آبستنم
و من میدانم که چه حسی دارد
آبستن دردی جان کاه بودن
که هی میآید
هی میآید
احساس میکنم که کرمی در سرم راه میرود
ای در سرمن راه رونده
ای در تن من تنیده شده
ای در تنیده خود به پیامبری مبعوث شده
ای موعود آمده از تنیدگی به وقت من ما که مااااااااغ کشیدهام
و اکنون گاوی هستم
با شاخهایی
که جوانه زدهاند
و قرار است به بار بنشینند
ای پشت در به انتظار مانده
ای کودکان تو را به بازی برده
و دیگر هیچگاه به خانه نیاورده
حالا دارد از دهان من گل سرخی به سمت تو پرتاب میشود.
(۲)
طوفان
تنها سوغاتش
حراج خانه پدری بود
(۳)
من در خواب پلنگها
چیزی دیدهام
شبیه
بال
پروانهها.
(۴)
تبر پیشانی گندم را تقسیم کرد
حالا
زندگی
روی شانههای خودش استوار است.
(۵)
پارتیزانها
مسیر شب را یافته بودند.
(۶)
کارگران
اولین
عابران
پل بودند.
(۷)
از خواب دریا میگذشتی
و نهنگها
تصویر تو را
به ساحل بردند.
(۸)
باروت
خیال خام شبانگاهی است
که مرد
خود را با آن میخواباند.
◇ نمونهی داستانک:
(۱)
هوا هولناک و هراسانگیز بر پنجرههای اتاق لیز میخورد و فاصله تنها مفهوم دیدن است که در ازدحام نفسهای مرد معنی میگیرد. مرد از پشت شیشه دست تکان میدهد و کودکان بیآنکه بدانند مرگ آنسوی مرد خمیازه میکشد برایش دست تکان داده و به یکدیگر نشانش میدهند.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
سرچشمهها
www.mohammad57.blogfa.com
www.cherouu.ir
www.isna.ir
و...