استاد "مسعود صادقی بروجردی" شاعر ایرانی، زادهی سال ۱۳۲۹ خورشیدی، در شهر کرمانشاه است.
زندهیاد "میرزا صادق بروجردی" متخلص به "مهران" از شعرا و مفاخر شهیر بروجرد، پدربزرگ ایشان بوده است.
استاد صادقی، دبیر بازنشستهی آموزش و پرورش است و تاکنون آثار زیر را چاپ و منتشر کرده است:
- وقتی که میکشد به سرم عشق شانهای
- صدای سوخته
- با چشمهایم گریه کن
و...
از این شاعر خوش قریحه کتابهای زیر هم در دست انتشار است:
- رنج و نارنج
- چاه نابرادر
- با زخمهایم گریه کن
و...
▪نمونهی شعر:
(۱)
غروب آخر یک عمر رو به پایانم
به سمت شرق چرا میروم نمیدانم
اگرچه موی سپیدم نشانی از پیری است
غریب، چون گلسرخی، در این زمستانم
تمام عمر سفر، سوی مذهبی بیدین
رسیدهام به خودم، بین کفر و ایمانم
شبیه کافر آتش پرست وصلهی نور
شبیه آدم پیمان شکن مسلمانم
کسی درون من از من بهانه میگیرد
چرا عقابم و، دل بستهی بیابانم
چرا زبان مرا هیچکس نمیفهمد
چرا نشد بشوم نی، چرا نیستانم
اگر چه بین غزلهای سادهی سعدی
به صورت کلماتی صریح پنهانم.
(۲)
پنهان شده نور، در دل شبهایم
شب میگذرد، منتظر فردایم
در شهر همیشه اسم من آزادی است
خورشید دمیده است از سیمایم
تسلیم نمیشوم، وجودم جنگ است
آمیخته با، غرور و خون، دنیایم
پرواز کبوترانه در چشم تفنگ
دلبسته به آزادی بیپروایم
در لهجهی انتخاب من شکی نیست
با نسل نه و، امید هم آوایم
بر دار گره شده است مشتی خونین
این رای من است و، نفرت است امضایم.
(۳)
با اینکه من عاشقترین مرد جهان هستم
تنهاترین آدم میان دوستان هستم
ای ساربان آهسته ران را خسته میخوانم
با اینکه میدانم خودم آرام جان هستم
یعنی من از حال خودم در حال رفتن به
تا آن نمیدانم کجای بیمکان هستم
رازی است در جانم زمینی که بدون راه
در جستجویش همسفر با آسمان هستم
من عقل را پس میزنم حتی زمان مرگ
آن فیلسوفم که به فکر شوکران هستم
شاید که نام گمشده عشق است عشق تو
افسانهای که پهلوان پیر آن هستم
از عشق من چیزی نمیدانم به جز اینکه
بیتو شبیه گور بینام و نشان هستم.
(۴)
عاشقترین مرد، جهان یاری ندارد
بر نیمهی تنهاییاش، دل میسپارد
معشوق او، یک لحظه از جانش جدا نیست
او را برای زنده بودن دوست دارد
مفهوم او بیعشق، مثل رودخانه است
وقتی که ابری باشد و، باران نبارد
عاشقترین مرد جهان، از گور خود با
احساس عطری عاشقانه، سر برآرد
هرگز نمیمیرد، مگر آن لحظهای که
بر سینهی معشوقهاش سر میگذارد.
(۵)
جغرافی، سرزمینی از گم شدههایم
تاریخ بساز از وطنی تازه، برایم
زیبائی تو، فاتح ایرانی جنگ است
من اهل شکستم به سرا پرده بیایم؟
در پیرهنت، شیشهی عطری است، درش را
رخصت بده در خلوت محرم، بگشایم
در خلوت تو وقت، زنی جنس شراب است
رندی است که یک ساغر از آن را، بربایم
دور تو بچرخم، و بنوشم سفری را
که هیچ ندانم که، چه هستم، و کجایم
شاید که بریزی خودت از مستی بیمرز
یک ساغر لبریزتر از عمر، برایم.
(۶)
دلگیرم از، عبور زمستان، بیا بهار
جانی بده، به حوصلهی ریشهها بهار
از لالههای یخزده و، واژگون بپرس
سرما چه کرده است، به گلهای ما بهار
این فصل سرد، شرح زمستان و، گرگهاست
بر روی برف، قطرهی خون، مانده جا، بهار
هان ای کلاغهای خبرچین، خبر شوید
مانده، دو شاخه عطر گلسرخ، تا بهار
با خون نوشته خاطرهاش را، میآید از
آنسوی خاطرات، گل لاله با بهار
از هرچه میرسد بگذر، عمر رفتنی است
فصل سپید، میگذرد بیصدا، بهار
بر سینهات بزن، گلسرخی به رنگ صلح
خوشرنگ کن، نمایش این شعر را بهار.
(۷)
رفتی، سقوط کرد، غروب آسمان و، مرد
انگار، تیر گرم، به قلب پرنده خورد
و، حس عاشقانهترین، شعر این جهان
بر روی دست شاعری از درد، جان سپرد
یک، دو، سه، مرگ، عمر غزلخوان پیر را
در روزهای خستهای از، زندگی شمرد
باید گذشت، از دل این خاطرات سرد
باید ترا، به یک سفر عاشقانه برد
آغوش خاطرات ترا، تازه باز کرد
این کهنه شعر خوشگذران را، در آن فشرد
باید تمام کرد، سفر را و، سر گذاشت
آرام، روی سینهات و، عاشقانه مرد.
(۸)
حضور واقعی عشق، با دعایت بود
و عشق، هدیهای از، جانب خدایت بود
ترا به خلوت تنهایی خودش میبرد
غریبهای که در این شهر، آشنایت بود
چه خوب بود، به سمت اذان، به وقت غروب
غریبه، پنجرهی باز انزوایت بود
برای گفتن، یک درد مشترک با او
غزل، صریحترین لهجهی صدایت بود
چقدر توبه شکستن، ثواب کامل داشت
چرا که علت آن، طعم بوسههایت بود
دو قطره خون ترا، ریخت بر زمین تقدیر
و قتل طایفهی عشق، خونبهایت بود.
(۹)
در فضای، قصهای که آسمانی است
یک پرنده، خسته از بیآشیانی است
باز کن آغوش را، آمادهتر باش
چون سقوط آسمانی، ناگهانی است
شوق گستاخ سقوط عشق من، در
شرم آغوش تو، یک جنگ جهانی است
جنگ، بین نیمههای مردهای که
عشق آنها، صلح مرگ و زندگانی است
طبق قانون طبیعت، عشق ما چون
ارتباط کوه و چشمه، جاودانی است
جستجوی چشمهای، در پیکرت چون
آشنایی با، زلال مهربانی است
جستجو کن پیکرم را، تا ببینی
کوه پیر آمادهی آتشفشانی است.
(۱۰)
تا شعر عاشقانهی من هم صدای توست
سجاده پهن کن، که زمان دعای توست
ایمانی از شراب، که بر خاک ریخته است
یک حس سرخوش، از برکات خدای توست
حرف از رضایت منِ شاعر، چه میزنی
وقتی بهشت صورتکی از، رضای توست
گلچین عاشقانهترین، شعرهای من
خیره، نگاه کردنِ در، چشمهای توست
تا هفت شهر عشق، اگر هم سفر کنم
تنها مسیر روشن من، جای پای توست
دردی است، درد عشق، که در ابتلا به آن
هر کس شفا گرفت، دلش مبتلای توست
قانون آشنایی من، ساده است، من
با هر کس آشنا بشوم، آشنای توست.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی