کتابخانه نیمه شب_یک کتابخانه، بینهایت زندگی
نوشته مت هیگ_ترجمه محمد صالح نورانیزاده
انتشارات کولهپشتی
کتابخانه نیمه شب روایت باز شدن گستره نگاه نورا سید نسبت به زندگی و اتفاقاتیه که ممکن بود با هر انتخابی براش رقم بخوره. مت هیگ داستان رو از نقطه ناامیدی مفرط نورا بعد از افتادن یه سری اتفاقات شروع میکنه. گربه نورا میمیره، از کارش اخراج میشه، برادر و دوستش جواب تلفنشو نمیدن. پشت سر هم اتفاق افتادن اینها منجر به تصمیمی میشه که در یک کتابخونه رو به روی نورا باز میکنه. خودکشی! عالمی که نورا بعد از خودکشی و قبل مرگ و قطع شدن علائم حیاتی تجربه میکنه شبیه یک کتابخونه بزرگه با کتابهایی که مثل بقیه کتابهایی که ما باهاشون سروکار داریم نیست. هرکدوم از کتابهای این کتابخونه در واقع یکی از حسرتهای زندگی نورا سیده. حسرتهای حاصل از پشیمونی از انتخابهایی که تو مراحل مختلف زندگیش داشته و حالا نورا با راهنمایی کتابدار مدرسهاش، خانم الم میفهمه میتونه با انتخاب هر کدوم از اون کتابها زندگی جدیدی رو تجربه کنه. اگه شما آدمی باشید که از خودتون و موقعیتی که دارید راضی هستید احتمالا این کتاب براتون خوشایند نیست و نمیتونید باهاش همراه بشید اما اگه با خودتون، موقعیتتون و هر آنچیزی که اطرافتون هست در چالشید یا حس میکنید یه چیزی سر جاش نیست و شما میتونستید اوضاع رو بهتر کنید احتمالا راحتتر با داستان همراه میشید و همراه با نورا زندگیهای مختلف رو تجربه میکنید و در طی زمانی که درگیر خوندن این کتاب هستید فرصتی پیدا میکنید برای مواجهه با خودتون و زخمها و دردهایی که دارید. نویسنده همون اوایل کتاب تکلیف ما رو با اون چیزی که قراره باهاش مواجه بشیم با این جمله روشن میکنه: "بین مرگ و زندگی یه کتابخونهست، و توی اون کتابخونه، قفسههای کتاب تا ابد ادامه دارن. هر کتاب شانس امتحان کردن یکی از زندگیهایی رو بهت میده که میتونستی تجربهشون کنی. تا ببینی اگه انتخاب دیگهای کرده بودی، چی میشد... اگه شانس این رو داشتی که حسرتهات رو از بین ببری، کار متفاوتی انجام بدی، چه اتفاقی میفتاد."
نشون دادن تفاوت بین خوشبختی و خوشنودی از نقاط قوت این کتابه. تفاوت خوشبختیای که جامعه و دیگران برای ما متصورند و خشنودیای که به رضایت درونی ما گره خورده و از استاندارهای شخصیسازی شده و متناسب با موقعیت ما ساخته شده. و به نظرم نکته مهمی که تو بررسی این کتاب باید بهش توجه بشه نویسندهشه. مت هیگ نویسنده و روزنامهنگار انگلیسی که تو شفیلد به دنیا آمد و دانشآموختهٔ رشتههای زبان انگلیسی و تاریخ از دانشگاه هاله. او هم کتابهای داستانی و هم غیرداستانی برای کودکان و بزرگسالان نوشته، که اغلب در قالب داستانی حدسیه؛ اما نکته قابل تامل اینجاست که او با بیماری افسردگی گریبان گیر بوده و توی آثارش به این موضوع توجه ویژه دارد. همین ویژگی باعث شده مواجهی واقعی و زندهای از افسردگی رو تو این کتاب ببينيم و برامون غلوآمیز نباشه. این کتاب برای آدمهایی که دنبال پایان خوش هستند هم کتاب مناسبیه چون ته داستان نورا سید برای ادامه دادن مسیر زندگیش دلیلی از بطن زندگی فعلیش پیدا میکنه و با توجه به پایان داستان میشه این کتاب رو در دستهی کتابهای انگیزشی و باوربه خود دستهبندی کرد.