ویرگول
ورودثبت نام
𝑧𝑒𝑖𝑛𝑜
𝑧𝑒𝑖𝑛𝑜
خواندن ۴ دقیقه·۴ ماه پیش

خنده بیارم به لبت؟

بلاخره اومدم بنویسم
از هرچی به دهنم میگذره میخوام بنویسم
زمان به سرعت برق و باد میگذره، به سرعت وقتی کلید برقو میزنیم همه جا روشن یا تاریک میشه!
به سرعت وقتی که کلید برق رو میزنیم هیچ اتفاقی نمیوفته اونجاست که میفهمیم برامون زمانی وجود نداره!
زیر دلم درد میکنه...
میخواستم به امیر محمد پیام بدم و سوالی که چند ماهه تو ذهنم در گیر شده رو ازش بپرسم...
سوالی که درمورد دختر خالمه...
میخوام ببینم واقعا امیر مرتکب این گناه شده یا نه!
اما واقعا من برای سوال کردن میخوام بهش پیام بدم یا درم برای حرف زدن با هم بازیم تنگ شده؟
به هر حال هرچی بود جلوش رو گرفتم و پیام ندادم...
خوشحالم که پیام ندادم!
به هر حال توی زندگیم یه ادمی هست که اونقدری با همه خوبی ها و بدی وابستشم و دوسش دارم که حتی وجودشم مانع بشه سمته بقیه پسرا برم.
یه غیرته عجیبی دارم، نه میذارم دختری نزدیکش بشه نه خودم نگاه پسری میکنم
هر موقع نگاه میکنم به این فکر میکنم ک « خاک تو سرت زینب درست به دنیا نگاه کن تو متعلقی به پسری که اونوره شهر داره برای تو جون میکنه تا باهات باشه!» بعد چشمامو درویش میکنم.
کلا چه از سر اجبار باشه چه نباشه وقتی تویه رابطه ام نمیتونم به راحتی به پسرای دیگه نگاه کنم!
خجالت میکشم...
اما حتی نمیدونم از چی...
ساعت 12:34 شده و من هنوز بیدارم...
چرا؟
اها، اره؛ تا بسته اینترنتم فعال بشه و بتونم این پست رو بذارم...
خیلی وقته با هیچکی حرف نزدم راجبه خودم و خوشحالم که بستگانم از وجوده ویرگول خبر ندارن برای همین با آسودگیه خاطر میتونم از هرچی بخوام حرف بزنم!
لگنم انگار فلج شده، جون ندارع!
یه رفیقی دارم که خیلی با همه سرده حتی با مایی که رفیقشیم بر خلاف بقیه رفیقام که هرجا کم میارن یا دلشون چیزی میخواد یا کارشون گیره حالمو میپرسن این با همه سردیاش وقتی حالم گرفته اس کنارمه...
عاشقشم خیلی رفیقه بخدا همیشه زیر زیرکی حواسمو داره و این منو سر ذوق میاره
اما چون مامانش معلمه و باباش نمیدونم چکارس ولی فک کنم نمایشگاه ماشین داره و دوس پسر داره و اینا مامانم میگه دوسته خوبی نیست برات اما من خیلی دوسش دارم و تنها کسیه که حتی وقتی لبخند میزنه اونم یه کوچولو من نیشم تا ته باز میشه!
روز تولدم که شده بود از بین سه تا دوستم اونی که با نمکه همه بود و خیلی دختر خوبی بود اولین نفر ساعت هشت بهم تبریک گفت، دومی که ادمه خیلی بی ذوق و بی خیالی بود رو توی بازار دیدم و یادش نبود وقتیم که خودم بهش کفتم باز ذوق خاصی نشون نداد و من خیلی دلم شکست ازش مثله همیشه واسه همین ترجیح دادم به جای ضربه خوردن کنارش بذارم!
و اما رفیقم ک استثناییه...
بهم زنگ نزد و تبریک نگفت
مامانم و اجیم منتظر مونده بودن تا بهم زنگ نزنه تا دلیل داشته باشن که بگن رفیقه بدیه اما درست لحظه اخر زنگ زد و گفت من با ذوق از یه هفته قبل برات کادو گرفتمممممممم و من از ذوق میخواستم جیغ بزنم اما چون نصفه شب بود نتونستم.
تا سر حد مرگ خوشحال شده بودم و اون فقط به ذوق کردنام می‌خندید!
این همون رفیقیه که از وقتی با من دوست شد از درونگراییه 80%‌ شد یه دختره میانگرا که توی روابط اجتماعی خیلی بهتر بود.
امیدوارم هیچوقت از دستش ندم!
فردا قراره باهاش برم استخر و شهر بازی
میترسه باهام بیاد استخر چون میترسه خفش کنم اما وقتی میخواد بره بهم زنگ میزنه تا باهم بریم:)))))))))))) « بی نهایت خنده ذوقی»
ده دیقه مونده به یک.
اجیم با نامزدش بیرونه هنوز...
وقتی زنگ میزنم همش میگه داریم میایم و دم دریم اما خب نیستن و حالا حالاها نمیان...
فردا که من میخوام برم استخر و شهر بازی دعوتن همین خانواده نامزدش که میشن عموم اینا...‌
دیگه از چی بگم...
اوووومممممم
راستی میخوام برا دختر خالم تولد بگیرم، یه دختریه که وقتی بچه بودیم اینقد باهم مچ بودیم بهمون میگفتن دوقلو های افسانه ای همه چیزمون باهم بود همیشه!
اما یهو همه چیز عوض شد اون شخصیتش داشت شکل میگرفت داشت یه ادمه درونگرا میشد و تنها و من نباید تنهاش میذاشتم اما اون موقع اینو نمیدونستم و الان فهمیدم!
شاید هنوزم دیر نباشه برای اینکه عوضش کنم اما امیدوارم بتونم زندگیشو رنگی کنم...
خنده بیارم به لبت؟
توی این کار استعداد دارم!
حتی اگر یه ادم جلف از نظره بقیه به نظر بیام سعی میکنم با همه مهربون باشم و خنده بیارم به لباشون!
خودم خیلی میخندم زیااااااااااد اینقد که بگن دختره سبکیه اما چکار کنم؟ من فقط سعی میکنم اینقد بخندم که فکر نکنم یه دختره شادم!
حالا... اووومممم میخوای بخندونمت؟
خنده بیارم به لبت؟ :)

خندهتولدذوق مرگخردادبخند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید