سلام به روی ماهتون عزیزایه دلم و بچه های پر انرژیم:)
اومدم برای نقد یک کتاب جدید که متعلق به تابستون ۱۴۰۲ هست و با نویسندگی خانوم آذر بیرانوند!
از اونجایی که این کتاب متعلق به سال پیشه حدس میزنم خیلی ها اون رو نخونده باشن و حتی براشون اشنا باشه برای همین قراره معرفیش کنم بدون اسپویل!
«خلاصه: داستان درباره دختر و پسری به نام امیر و نازنین؛ امیر در اوایل دلباخته دختری به اسم سحر، دختری که به خاطر تفاوت خانواده هاشون قطعا نمیتونن بهم برسن!
در این وسط خواهر امیر یعنی آرزو خانوم دوستی به اسم نازنین داره، که عاشق و دلباخته امیره اما با یه ناراحتی قلبی بزرگ و امیری که از وجود عشقه نازنین بی خبره و یک روز راهی بیمارستان... »
رمانش یه ژانر عاشقانه اجتماعی داره و با تراژدی های جذاب!
از نظر داستانی به نظرم داستانه جالبیه چون شاهد همه شخصیت هاش بودم و همه رو توی واقعیت دیدم!
و ارزش خوندن داره به نظرم؛ تنها عیبش اینه که همه اتفاقات خیلی زود زود پیش میرن!
تعداد صفحاتش زیر ۲۰۰ صفحه است و فاصله بین خط هاش به مقدار زیادی زیاده! برای همین خوندنش طولی نمیبره!
فروشش عالی بود و فکر میکنم همه رو فروخته باشه!
سعی میکنم دنبال پی دی افش بگردم اما متاسفانه موجود نیست!
و خب یه چیزی که شخصا برای من به این کتاب ارزش میده شرایط نویسنده بود:)
و خب چیزی که خیلی ها ازش بی خبرن چون حتی از وجود این کتاب هم خبر ندارن!
واقعا توش شرایط خیلی سختی مینوشت و فقط دوستش نازنین خانوم حامی و اسپانسر اون بود!
دوستی که حتی از خودش کوچیکتر بود!
ما تا زمانی که ابن کتاب رو برای چاپ نفرستاد متوجه نشدیم اصلا داره مینویسه:)
و خب حمایت نمیشد به جز وجود دوستش:)
دوسته خیلی خوبی داره!
امیدوارم اگر تصمیم گرفتید این کتاب رو بخونید از خوندنش لذت ببرید:)
در پناه حق:)