ویرگول
ورودثبت نام
zeinabtaheri
zeinabtaheri
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

مهدی شادمانی

مهدی شادمانی دیگه درد نمیکشه. این اولین خبری بود از مرگ او که در توئیتر خواندم. دردم گرفت. حالم بد شد. اول بار توی همشهری جوان اسمش را دیده بودم و فهمیده بودم بیمار است. چند ماه پیش مهمان شبکه پنج بود. فیلم ها و عکس های برنامه در اینستاگرام کنجکاوم کرد تا صفحه ی اینستاگرامش را یک بازدید سرسری بکنم و بفهمم آن پیرمرد ویلچرنشین داخل تلویزیون، جوان است و سرطان به این روزش درآورده.

من خاطره و شناخت خاصی از او نداشتم. حتی همین امروز فهمیدم خبرنگار ورزشی بوده است. اما با شنیدن خبر رفتنش عجیب دلم گرفت. برایش یس خواندم. یه جمله ای زیاد توی سرم تکرار میشد. "سرطان داشت، همه میدونستن بالاخره میمیره...انگار بقیه قرار نیست بمیرن!! " خیلی وقت بود اینطوری به مرگ نگاه نکرده بودم. واقعا بین من و مهدی شادمانی فرقی نیست. مرگ در مسیر زندگی همه ی ما وجود داره. چرا من این قدر ابلهانه زندگی رو جدی گرفتم؟! چرا این قدر بی فکر بودم؟ باید با یه کیفیت دیگه زندگی کنم.

آقای شادمانی به نظرم شما تموم نکردید تازه شروع کردید زندگی واقعی رو. ممنونم که دوز #مرگ_آگاهی رو توی من بالا بردید. امسال محرم هر چی ثواب عزاداری دشت کردم، نصف نصف. اگه امام حسین رو دیدی سفارش منم بکن.



تصویر سازی از مرجان صادقی
تصویر سازی از مرجان صادقی
مهدی شادمانیمرگ آگاهی
تو دانشگاه تهران ارتباطات میخونم... اگه نظرمو بخوای اون پستایی که عکس دارند از همه بهترند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید