فکر همان زبان است، وقتی فکر میکنیم در واقع حرف میزنیم. این را به عنوان یک ترماولی در دانشگاه یاد گرفتهام. به اضافه توضیحاتی دربارهی ظرفیت زبانهای مختلف در انتزاعیات و داشتن فلسفه. زبان روی نحوه فکر کردن اثرگذار است.
«نحوه به کارگیری زبان هم روی فکر مؤثر است» این تجربه من است، که دربارهی درست و غلط بودن آن مرددم.
تجربه ام: در این مدتی که تمرین نوشتن کردهام، به دو شکل نوشتهام. اول شیوهای که نامش را گذاشتهام «جلالوار». دوم عامیانه. اولی به خاطر علاقه به آلاحمد و زیبایی و خستهکننده نبودنِ نوشتههای کوتاه و شلاقی. دومی به خاطر بیسوادی و کَمَکی تمرین برای کپیرایتیگ و ساده و روان ارتباط برقرار کردن با خواننده متن.
وقتی خودم متن های قبلی ام(آن بیخود های غیرقابل انتشار یا همین هایی که در اینترنت ول کردهام) را میبینم، احساس میکنم دو ذهن کاملا متفاوت آنها را نوشتهاند. نوشته های جلالوار انتقادیترند، نسبت به خودم، زندگی یا دیگران.
متن های عامیانه، سهلگیرند و میخواهند چیزی به مخاطب بیاموزند، یا درد دلاند. شیوه نوشتن و به کارگیری زبان، روی محتوای نوشته هایم اثرگذارند.
نمیدانم اصلا آن جمله بالا ربطی به چیزی که برداشت میکنم دارد یا نه؟البته این امکان هم هست که کتاب هایی که خواندهم از آلاحمد یا نادر ابراهیمی، تأثیر گذاشته باشند. و... (در این سه نقطه بنا داشتم بنویسم «و این حرفها همه اراجیف باشد» متوجه شدم من وقتی جملههایم را کوتاه میکنم و سعی میکنم جلالوار بنویسم، اینطور خودزنی میکنم)