جدی میخوای بدونی؟ می خوای بدونی وقتی خیره نگاه میکنم و دهنم بسته ست دقیقا به چی فکر میکنم؟ میخوای بدونی واقعا چی میخوام و چه حسی دارم؟
بذار از همین لحظه شروع کنیم. همین الان... همین الان دلم میخوام با هر چی دم دستمه بزنم شل و پلت کنم و انقدر مشت تو صورتت بزنم تا خون بالا بیاری و تمام دندوناتو تو دهنت خرد کنم. دلم میخواد اتاق رو برات زندان کنم و از صبح تا شب با بلندترین صدا ممکن st.anger پخش کنم. دلم میخواد مثل کیسه بوکس از سقف آویزونت کنم و هر وقت میام تو اتاق چندتا لگد بهت بزنم و خودمو خالی کنم. دلم میخواد تو رو مقصر تمام دردا بدونم و بدون منطق و نگران شدن برای احساساتت هر وقت کم اوردم بهت بد و بیراه بگم و بگم چقدر روزای خوبی رو بدون حضور تو تصور میکنم. میخوام بهت بگم نبودنت میتونست خیلی بهتر از بودنت باشه، میتونستی خیلی مهربون تر باشی و یکم منعطف تر و با عواطف تر. میتونستی برام کم نذاری، میتونستی مثل بقیه باشی، مثل یک همراه، دوست، مثل یک هم درد.
این حس فقط به تو نیست، همه جا همراهمه، تو خیابون، موقع خواب، کلاس درس. میدونی، بعضی وقت ها دلم میخواد سر کلاس بزنم تو صورت استاد و با دو تا دستام خفه ش کنم. ازش بابت تمام ساعت هایی که کلاساش رو تحمل کردم انتقام بگیرم و بهش بگم جز وقت تلف کردن عایدی ندارم. دلم میخواد جای ۹۰ دقیقه، ۹ دقیقه مفید تو کلاس بشینم و بعد برم همون کتابا رو خودم بخونم. ای کاش میشد برم سخنران ها و روسای روشنفکرنما دانشگاه رو له کنم و همشون رو موقع چرت و پرت گفتن رو سن خلاص کنم. بعضی وقت ها دلم میخواد حس دست گرفتن تفنگ، حس شلیک به یک هدف با یک اسلحه واقعی رو تجربه کنم. بعضی وقت ها میخوام تموم عمر جایی زندگی کنم که مردمش چیزی از اخلاق نمیدونن.
وقت ناهار دلم میخواد به هر کی دورمه بگم خسته م ، پس دهنشونو برا بیست دقیقه ببندن و حرف نزنن تا غذامو تو سکوت کوفت کنم . می خوام به مامان بگم این بحثای تکراری رو تموم کنن، یا مثل قبل با خاله ادامه بدن یا کلا دیگه همو نبینن. راستش زندگی اونقدر طولانی نیست که همه چی رو کش میدن. بعضی وقتا دلم میخواد هر چی دلم میخواد بخورم و چاق نشم، تا ده سال بخوابم و عمرم رو از دست ندم. میخوام انقدر بیدار بمونم تا به مرز جنون برسم. وقتی تو خیابون از سرما یخ میزنم چند لیوان شیر موز بستنی بخورم و بعدش از لرز نتونم راه برم. صبح تا شب ول بچرخم و به غیر ممکن ها فکر کنم. دلم میخواد تمام چراغ قرمزا رو از جا در بیارم و جاش درخت بکارم. بزنم همه دیوارا رو داغون کنم و از نو یک اتاق بسازم. دلم میخواد... دلم میخواد وقتی یک فکری به ذهنم میرسه درجا بگم. با آدما رو راست باشم ولی حیف که تحمل شنیدن ندارن. دلم میخواد به تویی که فکر میکنی زرنگی بگم جز حس حماقت و خود تحقیری چیزی نمیبینم .می خوام بگم بعضی روزا دلم برات تنگ میشه و بعضی روزا بیشتر از هر کسی ازت متنفرم. ای کاش میتونستم این قلب رو جر بدم و تمام چرک هایی که جا گذاشتی رو بهت برگردونم. میخوام این انرژی سرکوب شده تو وجودم رو خالی کنم، این اید (Id) لعنتی رو آزاد کنم. حس میکنم یکم عصبانیم... یکم خشمگینم... میشه یک مشت محکم تو شکم و بازوت بزنم؟ میشه فقط یک لگد بزنم و بعد برم پی کار و زندگی خودم؟
راستی میخواستی بدونی چه حسی دارم؟ دلت میخواست بدونی وقتی خیره م به چی فکر میکنم؟ این منم... بعضی وقتا دلم میخواد لت و پارت کنم. میخوام انقدر بزنمت تا تمام استخونای دنده تو خرد کنم... ای کاش میشد جایی برم که با تمام وجود خودم باشم.بدون قانون، بدون نشونه ای از مسخره بازیای تمدن و انسانیت... باید برم جایی که ادما با قوانین جنگل زندگی میکنن... اخه میدونی بعضی وقت ها دلم میخواد مثـل یک انسان بدوی رفتار کنم...
موزیک فوق پیشنهادی:
Name: Primal concrete sledge
Band: Pantera _1990
در یوتیوب ببینید ( فیلتر شکن رو وصل کنین )