زلان
زلان
خواندن ۵ دقیقه·۱ ماه پیش

اگر واژه ها...

_ اگر واژه ها دنیای ذهنی و به تبع آن عینک ما را برای دیدن جهان می سازند و جهان هر کس محصور در تکه پاره هایی از واژگان ذهنی ش باشد، منظورم این است که اگر واژه ها دنیای هر کس را برای فهم دنیایی که در خارج از ذهن ما باشد بسازند. آری. اگر واژه ها دنیا ما را می سازند، یعنی داشتم به این فکر میکردم که اگر این جمله که دنیای هر کس را واژگانش می سازند درست باشد و واژگان سازنده دنیای ذهنی هر کس باشند، آن وقت دنیای ذهنی من را چه واژه هایی ساخته اند؟ یا بهتر بگویم چه واژه هایی دنیای ذهنی من را ساخته اند؟ داشتم به همین سوال و واژه هایی که دنیای ذهنی م را ساخته اند و مدام توی ذهنم میچرخند فکر میکردم. یعنی فکر میکردم که چه واژه هایی دنیای ذهنی من را می سازند. بعد به نظرم آمد که چند واژه محدود، در حد بیست کلمه دنیای ذهنی من و به تبع آن عینک ِدیدنِ جهانم را ساخته اند. اگر بخواهم از واژه هایی که دنیای ذهنی من که به تبع آن نوع نگاهم را به جهان ساخته اند بگویم، یعنی بگویم که چه واژه هایی دنیای ذهنی من را ساخته اند؛ نهایتا به بیست کلمه میرسم. یعنی داشتم به این فکر میکردم که این بیست کلمه دنیای ذهنی من و در نهایت نوع نگاهم را به دنیا ساخته اند. یعنی این بیست کلمه ذهنی، آری؛ اگر این بیست کلمه که دنیای ذهنی م را ساخته اند را در نظر بگیریم، آن وقت میفهمیم که چه واژه هایی دنیای ذهنی من را ساخته اند. بعد از فکر کردن و گذشت زمان درباره این حدودا بیست واژه ایی که دنیای ذهنی من که به تبع آن جهان من را ساخته اند، به حدودا بیست واژه رسیدم و سعی کردم بفهمم چه واژه هایی دنیایم را ساخته اند. اول سعی داشتم روی برگه این بیست واژه ای که دنیای ذهنی م را ساخته اند بنویسم و بعد سعی کردم بفهمم چه واژه هایی دنیای ذهنی م را ساخته اند. یعنی به نظرم مهم است که بفهمی نوع نگاهت که از حدودا بیست واژه ای می آید که نوع نگاهت به دنیا را ساخته اند چه واژه هایی ست. بعد فکر کردم به جای اینکه به بیست واژه و تاثیری که روی دنیای ذهنی م و به تبع آن جهان بینی من دارند فکر کنم، فکر کنم به اینکه اگر این حدودا بیست واژه که جهان بینی من و به تبع آن نوع نگاهم به دنیا را می سازند نبود، یعنی اگر به جای همین حدودا بیست واژه سازنده دنیای ذهنی م که به تبع آن نوع نگاهم را ساخته اند حدودا بیست واژه دیگر وجود داشت آن وقت من چه نوع نگاهی به دنیا داشتم. اولش سعی کردم این حدودا بیست واژه ای که...

+میشه بگی چی بود اون واژه ها؟

_اولین واژه درد بود، همراه با احساس تپش و غلظت داغی در سمت چپ سینه و قسمت داخلی بازویم. دومین واژه درد بود باز هم. با احساسی از بغض یا گرفتگی در گلو. سومین واژه واژه بود. طبیعی ست وقتی درباره واژه هایی که دنیای ذهنی من و به تبع آن نوع نگاهم به دنیا را ساخته اند حرف میزنم کلمه ای مثل واژه به خاطرم بیاید. چهارمین کلمه چهار بود. به نظر سرحال می آمد. یعنی بین تمامی اعداد چهار دوست داشتنی ترست. واژه پنجم پنج بود. به فشار لب ها برای بیرون آمدن حرف پ فکر کردم و بعد به تفاوتی که با ب دارد. پرشی دارد مثل jump یا پرواز یا پریا یا پرنده یا پدسگ. کلمه ششم هم شش بود. دو حرف مشابه کنار هم. کلمه هفتم عید بود. هشتم رضا. نه... بعد فکر کردم از نوشتن اعداد کنار کلمات صرف نظر کنم. چون به نظر می آمد که واژه ها تحت تاثیر عددست. بعد هر چه به خاطرم آمد نوشتم. سنگ، دیوار، سیاه، سرامیک، تحفه، تنها، تکرار، بسته، بیدار... سه کلمه دیگر...سه کلمه برای اینکه بفهمم چه واژه هایی دنیای ذهنی من و به تبع آن نوع نگاهم به دنیا را ساخته اند... یعنی برای فهمیدن اینکه که چه واژه هایی دنیای ذهنی من و به تبع آن نوع نگاهم به دنیا را ساخته اند سعی کردم بیست واژه که دنیای ذهنی من...

+چی بودن اون سه تا؟
_چی؟
+اون سه تا واژه ای که داری میگی... چی بودن اونا؟
_کدوم واژه ها؟
+الان داشتی میگفتی سه تا واژه دیگه ؟ گفتی سه تا واژه میخوای واسه اینکه بفهمی دایره ذهنیت چی بوده؟ دارم میگم چی بودن اون سه تا؟
_کدوم سه تا؟
+بابا! الان داشتی میگفتی سه تا...
_حواسم رو پرت کردی.
+ میشه فکر کنی؟
_به چی؟ به سه تا واژه ها؟
+آره... خب بعدش به من میگی؟
_چی رو؟ سه واژه رو؟
+آره...الان یعنی یادت نیست؟
_نه...
+کاری نداری با من ؟
_داری میری؟
+ نَرَم؟؟ تموم شدن حرفات! اون سه تا رو هم که یادت نمیاد.
_میدونستی من...
+ من دارم میرم کاری نداری؟
_نه...(اگر واژه ها دنیای ذهنی و به تبع آن عینک ما را برای دیدن دنیا می سازند یعنی اگر این جمله که جهان هر کس را همان واژه هایی می سازند که...)

+از بیرون چیزی نمیخوای؟
_منظورت چیه؟ غذا؟
+هر چی... میگم چیزی نمیخوای برات بگیرم؟
_(اگر واژه ها دنیای ذهنی ما و عینکِ)... برام یه چی بگیر بخورم.
+یعنی غذا؟
_هر چی...(اگر واژه ها دنیای ذهنی ما و به تبع آن...)
+خب چی بگیرم؟ کوبیده، کیک، غذای سرد...
_(... و به تبع آن دنیای ذهنی ما را می سازند) سبزی بگیر، با پنیر. پفک.
+... دارم میرم من، مواظب خودت باش. کلید ندارم. حواست باشه زنگ زدم در رو واسم باز کنی. خب؟
_چی؟
+میگم در رو واسم باز کن.
_واسه چی؟
+دارم میرم بیرون. کلید ندارم. حواست به زنگ باشه که...
+ داری کجا میری؟
+زنگ زدم در رو باز کنی واسم.فعلا...



داستانواژه
بسه دیگه پیش رفتن،خوش گذشت!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید