همه مون حداقل یه بار این جمله رو از یکی شنیدیم حالا با ادبیات های مختلف ولی همه شون یه چیز رو می گن که شروع کن. یه کم فک کنید و جواب این سوال رو به خودتون بدین "من چند بار شروع کردم؟" حتما جواب این سوالی عددی بزرگتر از صفره ولی حالا به این سوال جواب بدین "من چند بار وقتی چیزی رو شروع کردم تمومش کردم؟" شاید جواب این سوال صفر رو هم شامل بشه ولی ولش کنید چون فک کنم تا اینجا مسئله رو درک کرده باشین خیلی از ما سلطان شروع کردنیم اما وقتی که حرف از تموم کردن و یا استمرار که می شه اکثرمون جا می زنیم البته خیلی از کار ها تو زندگی تموم نمی شن ولی اگه اون کارها عادت بشن تو زندگیمون می تونه کیفت زندگیمون رو بالا ببره مثلا مطالعه روزانه 20 صفحه کتاب شاید عدد بزرگی نباشه ولی عین قطره های آب وقتی جمع بشه دریا درست می کنه. تو این پست قرار با هم این رو بررسی کنیم که چرا خیلی از چیزایی رو که شروع می کنیم نیمه کاره رها می کنیم .
نمیدونم چند نفر از شما فیلم forest gump رو دیده تو این فیلم کارکتر اصلی یک روز تصمیم به دویدن می گیره و بدون هیچ دلیل خاصی می دوئه و انقدر این کار رو ادامه می ده که کلی دنبال کننده پیدا می کنه ازش می پرسن چرا می دویی میگه چون دوست دارم دویدن رو اما هر کسی این دویدن رو، با هدفی گره می زنه به قول شاعر که می گه "هر کسی از ظن خود شد یار من " و یه روز به خودش می گه خوب بسه فک کنم باس برگردم خونه و تموم می کنه چیزی رو که شروع کرده.
حالا من نمی گم انقدر بی هدف شروع کنیم اما میشه مثل تام هنکس تو این فیلم بود کاری که شروع کردیم رو به بهترین شکل ادامه بدیم و پیش ببریم و به جایی برسیم که به خودمون بگیم خوب بریم سراغ بعدی.
خیلی از ما اصلا به مرحله شروع کردن نمی رسیم و تو مرحله تصمیم می مونیم چون دور خودمون رو از انتخاب های بیشماری پر می کنیم نظریه انتخاب می گه که "اگه شما کلی گزینه برای انتخاب داشته باشین هیچ کاری نمی کنید" برای من که خیلی پیش اومده که تو این حالت قرار بگیرم و کاری نکنم کاری که به من خیلی کمک کرده جدا کردن لیست ها از هم بوده مثلا کارایی که الویت زیادی داشته رو از آرزوها، تصمیمات و کارهای اولویت کم جدا کردم مثلا من دوست دارم پیانو یاد بگیرم، با خودم رو راست بودم و به خودم گفتم که آیا این لازمه آیا واقعا این رو می خوای یا نه و به این نتیجه رسیدم که من دوست دارم یاد بگیرم ولی اولیت اصلی من نیست پس انتقالش دادم به یه زمان دیگه ولی حتما انجامش می دم.
اگه انصافانه به لیست کارامون نگاه کنیم می تونیم خیلی از کار هایی که اولویتی ندارن رو حذف کنیم . یه نگاهی به چک لیست کاپیتان آمریکا بندازین(عکس بالا) بیشترش دیدن یه سری فیلم هاس و توش میشه سفر به ماه رو هم دید اما کدومش براش شدنی تره قائدتا دیدن این فیلما و سفر به ماه یا بالا رفتن از دیوار برلین رو میشه به یه زمان دیگه انداخت با اینکار انتخابای ما محدود میشه و بهتر می تونیم تصمیم بگیریم و شروع کنیم .
حالا که انتخاب ها مون محدود تر شدن بهتره کارهایی رو که می خوایم انجام بدیم رو با هدف هامون گره بزنیم تا فقط شروع کننده نباشیم این طوری اگه بین راه دلسرد هم شدیم می تونیم مرور کنیم هدف هامون رو تا انرژی ادامه دادن رو بگیرم.
خوب حالا باید شروع کنیم ولی بزار شنبه بشه نه اول ماه بهتره حالا که اول ما شده بهتر صبر کنم ساعت ها جفت بشه ولی نه همه اینا بهانه اس چرا شروع نمی کنی مگه شنبه ی اول ماه که ساعت ها جفتن چی داره برای شروع کردن یه نفس عمیق بکش از بین تموم اون کار هایی که انتخاب کردی یکی رو بردار و شروع کن یادت باشه این کار هیچ چیز راحتی برات نداره کلا باید انتخاب کنی که برای چه هدفی سختی بکشی بهت از همین جا بگم چیز راحتی قرار نیست اتفاق بیوفته و هی باید بین سختی ها ی مختلف جا به جا بشی اما یکی از لذت های زندگی اینه که بتونه یه خط قرمز روی کاری که انجام دادی بکشی منظورم اینه که به هدف سختی که انتخاب کردی برسی ولی همیشه این کار ها خیلی بزرگ نیستن مثلا یه گلدون تازه خریدی و یه دونه توش کاشتی و باید هفته ای دو بار بهش آب بدی باس این که یادت نره تو لیست کار های هفته می زاریش شاید انجام یکی دو هفته ی این کار لذت بخش نباشه ولی وقتی می بینی که گلت داره رشد می کنه اون وقته که خوشحال میشی یه سری کار ها هم تو زندگی مثل آب دادن به گلدون خالی می مونه شاید الان هیچی توش نبینی غیر خاک ولی اگه دونه ی درست رو توش بکاری اون وقته که از قشنگ ترین گلی که توش رشد کرده هم تو و هم دیگران لذت می برن.
آها یه چیز دیگه هم بگم بد نیست خیلی از ما کمال گراییم فک می کنیم که باید همه چیز فراهم باشه تا بشه شروع کرد نه تو با دمپایی هم می تونی پیادهرویی کنی و این دلیل نمیشه که یه ماه صبر کنی که یه لباس ست و یه کفش عالی باس این کار بخری و بعد شروع کنی سعی کن با هر چی داری شروع کنی بهت قول می دم کم کم اوضاع بهتر میشه.
شروع کردن مثل استارت زدن ماشین می مونه می تونی کلی استارت بزنی ولی وقتی موتور یا حتی باتری ماشینت خراب باشه محاله که بتونی ماشین رو روشن کنی ولی خوب تا استارت نزنی نمی تونی بفهمی که آیا ماشینت سالمه یا نه ولی اگه یه بار استارت زدی و دیدی نه روشن نشد باید بری پیش یه تعمیر کار تا علت رو جویا بشی تو مثال ماشین این تعمیر کار بیرونیه ولی اگه دستی بر آتش داشته باشی خودت هم می تونی راست و ریستش کنی اما در مورد خودمون چی؟ آیا باید از کسی کمک بگیریم که ببینم نیروی محرک مشکلی داره یا نه آخه خیلی ها رو دیدم که فقط شروع می کنن و بعد یه مدت موتورشون خراب میشه این خراب شدنه هزار و یک دلیل می تونه داشته باشه ولی بهترین تعمیر کار برای خود آدم خودشه چون می تونه اعماق سیاه وجودش رو ببینه و با یه کمی تلاش دستی به موتور محرکش بزنه البته تعمیرکار بیرونی هم می تونه کمکش کنه ولی خوب شاید راحت نباشه با کسی در این رابطه حرف بزنه اینجاس که می تونه بره سراغ یار مهربان، همون کتاب خودمون ، کلی کتاب هست که می تونه کمک کنه یا حتی می تونه پادکست گوش کنه به دید من مهم اینه که مشکل رو پیدا کنید بعد می تونید راه درست تعمیر اون رو پیدا کنید.
دوست دارم اینجا بگم که شما الان در جمع دو درصدی قرار گرفتین که شروع کردن ولی باید بگم که چرت گفتم عملا نزدیک به 100 درصد افراد (با فرض اینکه مشکلی نداشته باشن) شروع میکنن تقریبا هر کسی یه هدفی رو تو زندگیش شروع میکنه یکی رژیم می گیره، یکی هم میشینه پای تلویزیون و هله هوله می خوره اون یکی دانشگاه رو شروع میکنه و یکی هم ترک تحصیل می کنه هر کاری که دوست دارین بکنید ولی هی پشت هم هدفای گنده رو شروع نکنید یه هو می بینی بیست تا کار رو با هم شروع کردی یه رابطه ی جدید رو شروع کردی ولی از اون طرف چون داری روی استارت آپ جدیدت کار می کنی وقت نمی کنی درست و حسابی به کلاس آنلاینی که برای زبانت ثبت نام کردی برسی و هی ناله می کنی چرا دوست دختر/پسرم بهم خیانت کرده من اگه بگم که نمیشه چند تا چیز رو با هم شروع کرد حتما می گین چرت نگو ایلون ماسک تونست پس ما هم می تونیم خوب اره شما هم می تونید ولی نه الان همین آدمی که شما می گین اول با یه شرکت شروع کرد اون رو به جایی رسوند و بعد شروع کرد به کارهای مختلف کرد و شد اینی که الان هست.
یه مثال معروفی هست که می گه "با یه دست چند تا هندونی رو می تونی بلند کنی" به دید من وقتی اولویت هات زیاد میشن در واقع هیچ اولویت نخواهید داشت یاد جمله اساسی فلسفه ی مینیمال افتادم که می گه :
Less is More
همه ی ما داستان مسابقه ی خرگوش و لاک پشت رو می دونیم و شنیدیم اما الان می خوام یه ورژن جدید از این مسابقه رو براتون تعریف کنم قبلا این ورژن رو توی یه فیلم دیده بودم ولی نتونستم پیداش کنم پس براتون تعریفش می کنم.
توی یه روز گرم و تابستونی خرگوش و لاکپشت تصمیم می گیرن که مسابقه ای با هم بزارن تا ببینن کی سریع تره هر دو روی خط شروع می ایستند و شروع به دویدن می کنن خرگوش همون اول مسابقه کلی از لاکپشت جلو می افته و فک می کنه کو تا لاکپشت برسه بهم به خودش میگه بد نیست یه چرتی بزنم و همونجا می خوابه و از هدفش غافل میشه اما لاک پشت قصه ی ما آهسته و پیوسته خرگوش رو که خواب بوده رد می کنه و به برد می رسه آیا خرگوش کند تر از لاک پشته قاعدتاً نه این نشون می ده که آهسته و پیوسته همیشه بهتر از گهی و تند و گهی خسته اس.
اما این پایان ماجرا نیست خرگوش که دید چه اشتباه بزرگی کرده از لاکپشت می خواد که دوباره این مسابقه رو برگزار کنن لاکپشت هم قبول می کنه خرگوش که از شکست قبلی درس گرفته بود این بار با عزم جزم برای برد سریع و ثابت قدم میشه و این دلیلی میشه تا با اختلاف زیادی از لاکپشت مسابقه رو ببره این شون میده که سریع ثابت قدم همیشه از آهسته و پیوسته بهتره تو اهدافمون هم همینه اگه سریع و ثابت قدم بمونین خیلی بهتر می تونید به مقصد برسید.
حالا نوبت لاکپشت بود که درخواست مسابقه ی مجدد بکنه اما اینبار به جای اون مسیر قبلی یه مسیر جدید رو برای مسابقه پیشنهاد داد این مسیر برخلاف مسیر قبلی ساده نبود و یه رودخونه از وسط این مسیر می گذشت وقتی شروع به حرکت کردن خرگوش سریع به رودخونه رسید ولی چون شنا بلد نبود همونجا متوقف شد و لاکپشت آهسته به خرگوش رسید و از رودخونه گذشت و برنده ی مسابقه شد این نشون میده سریع ثابت قدم بودن زمانی جواب میده که پتانسیل های خودت رو بشناسی و آماده برخورد با مشکلات باشی .
شاید فک کنید این پایان داستانه ولی نه حالا که لاکپشت و خرگوش با هم دوست شده بودن تصمیم گرفتن این مسابقه رو با هم تموم کنن خرگوش از خط شروع لاکپشت رو کول کرد و سریع با هم به رودخونه رسیدن لاکپشت تنی به آب زد و خرگوش پشتش سوار شد و با هم از مسیر رد شدن و بعد از اون دوباره خرگوش لاکپشت رو تا خط پایان کول کرد و هر دو با هم از خط پایان رد شدن به دید من این پایان قشنگی برای یه داستان مدرن می تونه باشه گاهی ممکنه خیلی سریع پیش بری ولی وقتی به مشکلی برخوردی باید سرعتت رو کم کنی و آهسته اما پیوسته ادامه بدی و تسلیم نشی و اگر شد دوباره سریع حرکت کنی.
پس تصمیم بگیر انتخاب کن و شروع کن ... .
اما یادت نره که حتما باید چیزی رو که شروع کردی به جای مناسبش برسونی و اون وقته که می تونی به خودت بگی:
خوب بسه فک کنم باس برگردم خونه.