زینب شاهدی
زینب شاهدی
خواندن ۷ دقیقه·۳ سال پیش

میکل آنژ همسرتان باشید!


چطور آرمانی‌سازی می‌تواند سرنوشت روابط ما را به سمت بهبودی یا تخریب پیش ببرد.

(کریستین کلر + زینب شاهدی)

آرمانی‌سازی اتفاق جالبی است. حتما شما هم خوب می‌شناسیدش. این اتفاق وقتی می‌افتد، تاثیر شگرفی روی رابطه ما می‌گذارد. اما یک نکته دارد: مثل خیلی چیزهای دیگر، آرمانی‌سازی اگر به جا و به اندازه استفاده شود برایمان خوب است، ولی خدا به دادمان برسد اگر نابه‌جا و بیش از اندازه به کار رود. آن وقت است که می‌تواند روزگارمان را سیاه کند. شما تا به حال آرمانی‌سازی کرده‌اید؟ چه تأثیری بر رابطه‌تان داشته؟ اصلا می‌دانید آرمانی‌سازی چیست؟ هیچ اشکالی ندارد. ادامه را بخوانید.

سناریوی اول

بالاخره پیدایش می‌کنیم. همان کسی را که سال‌ها و ماه‌ها و روزهایمان را با امید پیدا کردنش گذرانده‌ایم. همانی که می‌تواند ما را برای همیشه خوشبخت کند. همانی که عدل تمام خصوصیاتی را که برایمان مهم بود و همیشه آرزو داشتیم با کسی ازدواج کنیم که این ویژگی‌ها را داشته باشد، انگار یک‌جا در خودش جمع کرده. قلب‌مان مالامال از شکوه و جذابیت عشق و احساسات عاشقانه است و از خوشی در پوست‌مان نمی‌گنجیم. روی هوا راه می‌رویم. باورمان نمی‌شود که بالاخره آن صبرکردن‌ها جواب داد، خدا صدایمان را شنید و «او» را سر راه‌مان گذاشت. تمام تنهایی‌ها به پایان رسید، تمام گریه کردن‌ها، غصه خوردن‌ها، حسرت داشتن یک زندگی شاد و ایده‌آل در کنار کسی که واقعا برای ما ساخته شده.

یک سال بعد از ازدواج، چشم باز می‌کنیم و می‌بینیم کسی که کنارمان است نه تنها اصلا آن کسی نبود که فکر می‌کردیم، که اتفاقا عامل تمام بدبختی‌هایمان است!

سناریوی دوم

یک روز دیگر و یک دعوای حسابی دیگر. از همان اوایل آشنایی همین بساط بوده. انگار این رابطه قرار نیست درست شود. تعداد روزهای خوب انگشت‌شمار شده، و تعداد جنگ و دعوا و بی‌حرمتی و بداخلاقی سر به فلک می‌کشد. همه چیزمان با هم فرق دارد. از علایق و سلایق‌مان گرفته تا خانواده‌هایمان، فرهنگ‌مان، سبک زندگی‌مان، و هر چیز دیگری که فکرش را بکنی. آنقدر احساسات و رفتارهای بد را در این رابطه تجربه کرده‌ایم و آنقدر هی آن را به هم زده‌ایم و دوباره از روی استیصال برگشته‌ایم سراغ هم که مایه تمسخر دیگران شده‌ایم. بالاخره با یک دعوای اساسی، همه چیز تمام می‌شود و با نفرت از هم جدا می‌شویم، و با این آرزو که دیگر چشم‌مان هم به هم نیفتد. ظاهرا دوران سوگ به سر آمده و اوضاع زندگی‌مان بهتر می‌شود. دیگر خبری از آن همه جنگ و جدال نیست. حالا می‌توانیم مثل آدم به زندگی و کارمان بپردازیم. اما خاطرات. امان از خاطرات که دست از سرمان برنمی‌دارد. هرچه از تاریخ پایان رابطه دورتر می‌شویم، خاطرات لعنتی بیشتر گریبان‌مان را می‌گیرند. چقدر لحظه‌های خوش در رابطه داشتیم که خودمان هم نمی‌دانستیم! چقدر «او» خوب و دوست‌داشتنی بود و آن روزها قدرش را نمی‌دانستیم! چقدر دیگران بدتر از «او» هستند و نمی‌شود با آنها رابطه خوبی داشت. چقدر دل‌مان برایش تنگ شده! واقعا چطور شد که به این سادگی رابطه و آدم به این خوبی را از کف دادیم؟ تنها ماندیم رفت. عجب ابلهی بودیم!!


آرمانی‌سازی یعنی چه؟

آرمانی‌سازی یا همان ایده‌آل‌سازی هیولایی موذی است که می‌تواند دیگران را در چشم شما جور دیگری نشان دهد و به معنای واقعی کلمه بدبخت‌تان کند! واقعا؟ بله واقعا، اگر به اندازه نادرست و در جای نادرستش استفاده شود. جای نادرست یعنی در شروع یک رابطه خوب یا پس از پایان یک رابطه بد. اندازه نادرست هم یعنی آنقدر شورش را دربیاورید که کلا به جای واقعیت طرف مقابل، تصویری توهم‌آمیز از او ببینید که فقط مختص شماست و هیچ آدم دیگری جز شما آن را نمی‌بیند، بلکه حتا مواردی داریم که برعکسش را می‌بینند.

بگذارید درباره سناریوهای اول و دوم بیشتر برایتان بگویم. در سناریوی اول، آرمانی‌سازی را در آغاز یک رابطه خوب به‌کار برده‌ایم. یعنی زمان نامناسب. اندازه‌اش هم درست نیست. بیش از حد است. نتیجه چه می‌شود؟ آنقدر طرف مقابل‌مان را خوب می‌بینیم و آنقدر در رویاهایمان غرق می‌شویم که ویژگی‌های بدش اصلا به چشم‌مان نمی‌آید. حتا وقتی کاملا توی چشم است. حتا وقتی اطرافیان‌مان اینجا و آنجا اشاراتی پیدا و پنهان مبنی بر اینکه «این دیگه کیه تو انتخاب کردی؟!» دارند. مثلا خانواده‌مان با ازدواج‌مان مخالفت می‌کند، با این دلیل که «طرف ده سال معتاد بوده»، که در آن دوران به نظرمان دلیلی کاملا پوچ و واهی است! می‌رود تا همان یک سال پس از ازدواج که با سیلی واقعیت از خواب می‌پریم و می‌نشینیم و با خودمان می‌گوییم «ای بابا اینم که معتاد از آب دراومد!»

اما سناریوی دوم، که برای شکست عشقی خورده‌ها آشناتر است. اینجا، دست‌های پشت‌پرده حافظه در کار است و بدبختی‌ها توسط او رقم می‌خورد. چطور؟ یک مثال می‌زنم: چند وقت پیش یکی از دوستانم گفت: «پارسال این موقع من کلی دوست و آشنا و برو بیا داشتم. یادش بخیر!» توی دلم گفتم: «واقعا؟ تو که پارسال این موقع سه شبانه‌روز چسبیده بودی تو مبلت که فصل اول سریال فلان رو تموم کنی!» نه این‌که دوست من آدم رذلی باشد و بخواهد دروغ بگوید، تقصیر حافظه‌اش است. حافظه او، و البته حافظه همه ما، این تمایل را دارد که اتفاقات گذشته را به شکل دیگری بازسازی کند. خاطرات بازبینی‌شده ما معمولا زمانی شکل می‌گیرد که «چیزهایی که الان می‌دانیم» کم‌کم جای «چیزهایی که آن موقع رخ داد» را می‌گیرد.

مثلا در افسردگی، حافظه اتفاقات گذشته را طوری بازسازی می‌کند که همه منفی شوند. و ما احساس بدبختی بیشتری پیدا کنیم. در آرمانی‌سازی، حافظه‌مان کمک می‌کند اتفاقات گذشته را روتوش و ادیت کنیم و روز به روز خوبی‌های بیشتری در آن پیدا کنیم. البته بد هم نیست. مثلا وقتی خاطرات خانوادگی‌مان را بازسازی می‌کنیم. ولی اگر نابه‌جا یا بیش از حد استفاده شود می‌تواند خانمان‌برانداز شود. مثل همان داستانی که در سناریوی دوم اتفاق افتاد. چون ذهن ما نتوانسته با این شکست کنار بیاید، حافظه را برای اهداف پلیدش، که همان بازگشت به رابطه ناسالم است، به کار می‌گیرد. حافظه هم می‌آید و به تدریج، طوری که ما متوجه نشویم، خاطره‌هایمان را طوری دستکاری می‌کند که آن آدم کاملا نامناسب، پس از مدتی بهترین آدم دنیا شود و ما بقیه عمرمان را هم ببازیم.

چه وقت‌هایی آرمانی‌سازی به نفع‌مان است؟

گفتیم آرمانی‌سازی بد هم نیست اگر در اندازه و جای درست استفاده شود. اندازه و جای درستش هم به این صورت است: زمانی که رابطه‌تان از آن دوران شورانگیز و فضایی اول آشنایی درآمده، مراحل شناخت را به خوبی طی کرده، و الان تصویری واقعی از طرف مقابل‌تان دارید. یعنی عقل‌تان آنقدری سر جایش آمده که تصویری خاکستری از طرف مقابل می‌بینید: هم نقاط سیاه، هم نقاط سفید؛ هم ویژگی‌های منفی که دوستشان ندارید، هم ویژگی‌های مثبت که دوست‌شان دارید. در این شرایط، رابطه شما قرار نیست تمام شود و می‌خواهید یک عمر با هم زندگی کنید. این می‌شود جای درستش. اندازه درستش هم این است: «یک کمی». همین، نه بیشتر. یک کمی آرمانی‌سازی برای این‌که خصوصیات خوب واقعی طرف مقابل‌تان را بیشتر از آنچه که هست ببینید و در نتیجه رابطه خیلی بهتری داشته باشید تجویز می‌شود و بسیار مفید است. به این صورت:

پژوهش‌ها نشان می دهد بیشتر ما دنبال همسری هستیم که گذشته از بقیه معیارهایمان، جذاب، مطمئن، گرم، موفق و باهوش باشد. بااین‌حال، برخلاف چیزی که فیلم‌ها یادمان داده‌اند، پیدا کردن چنین کسی اصلا آسان نیست. منظورم این است که، مگر چندتا از چنین آدم‌هایی در دنیا وجود دارد؟ پس این همه زوجی که در کنار هم احساس خوشبختی می‌کنند چه می‌گویند؟ اینجا خاطره‌ها به کمک‌مان می‌آیند – و قدرت آرمانی‌سازی. به این صورت که ما خیال می‌کنیم کسی که با او ازدواج کرده‌ایم حداقل تا حدودی این ویژگی‌ها را دارد. پس توهم می‌زنیم، اما فقط یک کمی. ما حقایق را می‌بینیم، ولی انتخاب می‌کنیم که به شکل مثبت‌تری تعبیرشان کنیم. هم شما و هم همسرتان مسئولیت دارید که با هم خاطرات روشن و زیادی درباره گذشته‌تان بسازید. و همدیگر را خوبتر از آنچه که واقعا هستید ببینید. شاید ندانید، اما این در رابطه ما معجزه می‌کند!

میکل آنژ همسرتان باشید!

وقتی ما با همسرمان طوری رفتار می‌کنیم که انگار آدم شگفت‌انگیز و بااستعدادی است، پیشگویی خودکام‌بخش می‌تواند اتفاق بیفتد و همین ویژگی‌ها را از آنها بیرون بکشد. شاید دیده باشید بعضی از افراد روی خوب ما را بالا می‌آورند، بعضی‌ها هم آن روی دیگرمان را! دلیلش این است که دسته اول نگرش بهتری به ما دارند و باعث می‌شوند ما در کنارشان خوبتر باشیم. علاوه بر این، آرمانی‌سازی به‌اندازه و به‌جا درباره همسرمان اعتمادبه‌نفسش را هم بالا می‌برد و باز هم عملکردش بهتر می‌شود. خلاصه بگویم: با اعتقاد به این که همسرمان بهترین نسخه از خودش است (نه لزوما بهترین آدم دنیا)، می‌توانیم کمکش کنیم به آن نسخه آرمانی از خودش تبدیل شود. بیایید اسم این حالت را «پدیده میکل آنژ» بگذاریم. میکل آنژ بلد بود از هر سنگی که جلویش می‌گذاشتند، بهترین تندیسی را که می‌شود از آن درآورد خلق کند.

مهم نیست با چه کسی ازدواج کرده‌اید. شما میکل‌آنژ همسرتان باشید!

پی‌نوشت: این مقاله را قبلا در مجله موفقیت منتشر کرده‌ام.

زینب شاهدیآرمانی سازیایده آل سازیازدواج موفق
مترجم و مشاور هستم و می‌نویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید