زینب شاهدی
زینب شاهدی
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

چرا نباید بیش از اندازه مثبت‌اندیش باشیم؟


زینب شاهدی Shahedi.zeynab@gmail.com

دقیقا بیست سال پیش بود که کسی به نام مارتین سلیگمن، رییس انجمن روانشناسی آمریکا شد و موضوع «روانشناسی مثبت‌نگر» را به عنوان تم انتخاب کرد. دلیلش این بود که می‌گفت روانشناسی در نیمه دوم قرن بیست همیشه بر پیدا کردن بیماری‌ها متمرکز بوده و هدف مهم دیگرش، یعنی پروراندن استعدادها و بهتر کردن زندگی عادی را به فراموشی سپرده است. پس وقتش است که به جای بیماری‌ها سراغ شناختن نقاط قوت و به‌جای درمان مشکلات سراغ شیوه‌های بهتر کردن زندگی عادی برویم. بعد از این انتخاب، روانشناسی مثبت طرفداران بسیاری پیدا کرد، پژوهش‌های بسیاری در مورد آن انجام شد، موج‌های «مثبت‌اندیشی» در جوامع مختلف شکل گرفت، و الان که شما این متن را می‌خوانید، کمتر کسی در دنیا هست که این اصطلاح به گوشش نخورده باشد. بااین‌حال، مانند هر رویکرد دیگری، مثبت‌نگری نیز نقاط ضعف و جنبه‌های منفی خودش را دارد که خیلی اوقات باعث می‌شود افراد نسبت به آن بدبین شوند یا به‌جای سود بردن از آن ضربه ببینند. در ادامه خواهیم دید که چرا نباید بیش از اندازه «مثبت‌اندیش» باشیم و چطور خودمان را از آفت‌های این موج در امان نگه داریم.

مثبت‌اندیشی و انتظارات غیرواقع‌بینانه

یکی از دوستان تعریف می‌کرد که وقتی مادرش دچار سرطان شده بود، در یکی از دوره‌های تفکر مثبت توسط یک مبلغ مذهبی شرکت کرده بود و به این باور رسیده بود که به شکلی معجزه‌آسا شفا یافته است. بعدها، وقتی دوباره علائم سرطان اوج گرفت، به‌شدت خود را سرزنش می‌کرد و از این فکر رنج می‌برد که چرا به‌اندازه کافی ایمانش قوی نبوده است. دوست دیگری می‌گفت یکی از نزدیکانش برای بهبود ازدواجی که دچار مشکلات جدی بود، به این طرز تفکر روی آورده بود و کوشیده بود با تلقین‌های مثبت، تقویت هیجانات مثبت و رفتارهای مثبت، ازدواجش را از خطر نابودی نجات بدهد. ولی وقتی به نتیجه دلخواهش نرسیده بود، به‌کلی همه اعتقادش را به خوش‌بینی و مثبت‌اندیشی و حتی به خدا از دست داده بود. دلیل این نوع واکنش‌ها این است که بسیاری از آموزه‌هایی که تحت عنوان مثبت‌اندیشی ترویج می‌شود، شکلی اغراق‌آمیز دارد و باعث شکل‌گیری انتظارات غیرمنطقی در فرد می‌شود. این حالت باعث می‌شود افراد محدودیت‌های طبیعی زندگی در دنیا را نپذیرند و در هنگام روبرو شدن با آنها گرفتار سرخوردگی و ناامیدی شدید شوند.

مثبت اندیشی
مثبت اندیشی


مثبت‌اندیشی و تمرکز بیش از اندازه بر احساسات مثبت

در یک نگاه کلی، ما دو دسته احساس داریم: احساسات مثبت و احساسات منفی. تا پیش از روی کار آمدن روانشناسی مثبت، افسردگی، اضطراب، غم، ترس، نفرت و دیگر احساسات منفی موضوع اصلی روانشناسی بود و روانشناسان تلاش می‌کردند آنها را بشناسند، دلیل به‌وجودآمدن‌شان را کشف کنند و با روش‌های درمانی مختلف به سراغ‌شان بروند. در رویکرد روانشناسی مثبت‌نگر، احساساتی مانند عشق، شادی، رضایت، قدردانی، امید و از این دست به موضوع اصلی تبدیل شد و «شادکامی» و «خوشبختی» هدف اصلی مداخلات قرار گرفت. از آنجا که هر افراطی تفریط به دنبال دارد، تمرکز بیش از اندازه بر این احساسات باعث شد احساسات منفی و رسیدگی به آنها به حاشیه برود. نادیده گرفتن احساسات منفی و روکش کردن آنها با هیجانات مثبت، آنها را حل‌وفصل نمی‌کند؛ بلکه باعث می‌شود در خفا رشد کنند و روزی مانند آتشفشان با انفجار خود همه چیز را بسوزانند. از سوی دیگر، احساسات منفی برای ما سودمند است. پژوهش‌ها نشان می‌دهد افراد در حالت کمی افسرده، بهتر و واقع‌بینانه‌تر فکر می‌کنند تا در حالت شاد و هیجان‌زده. گاهی لازم است زانوی غم بغل بگیریم و در فکر فرو برویم تا ببینیم کجای راه را اشتباه رفته‌ایم و چه کار می‌توانیم برای زندگی‌مان انجام دهیم.

مثبت‌اندیشی و نادیده گرفتن محیط

و اما یکی از مهم‌ترین انتقادهایی که بر مثبت‌اندیشی وارد شده این است که در این رویکرد، تاثیر محیط نادیده گرفته می‌شود و همه اتفاقاتی که برای یک فرد می‌افتد حاصل طرز فکر و اتفاقاتی است که درون او می‌افتد. این در حالی است که همه ما می‌دانیم ترکیبی از اتفاقات درون و بیرون ما رویدادهای زندگی‌مان را رقم می‌زند. این روزها علم ژنتیک حتی ثابت کرده است که بسیاری از فرصت‌ها و محدودیت‌های ما در زندگی، در ژن‌هایمان نوشته شده است. مثلا کسی که قدش 155 است، نمی‌تواند به قد 190 برسد و بنابراین بهتر است با پذیرش این محدودیت، به جای دنبال کردن بسکتبال سراغ رشته‌ها یا حتی حرفه‌های دیگر برود. مثبت‌اندیشی در حالت افراطی، کل‌نگری را زیر سوال می‌برد و دیدگاهی تک‌بعدی را به فرد غالب می‌کند. در دنیای کسب‌وکار و کارآفرینی زیاد با این جنبه از مشکل خوش‌بینی افراطی روبرو هستیم: این دیدگاه باعث می‌شود افراد بدون در نظر گرفتن سازوکار و اثرات سیستم‌های بیرونی، بی‌گدار به آب بزنند و شکست بخورند. نکته مهم دیگر این است که این نوع تفکر، امکان سوءاستفاده سیستم‌های بزرگ را از افراد جامعه فراهم می‌آورد و باعث می‌شود مثلا افراد به‌جای اعتراض به سیستم ناکارآمد رییس شرکت خود، شکست‌های اقتصادی شرکت را به خود نسبت دهند و در نتیجه حق اعتراض یا انتقادی به خود ندهند.

مثبت اندیشی و ندیدن تفاوت‌های فرهنگی

بسیاری از ما کسانی را می‌شناسیم که به تبعیت از مرد بزرگ دنیای کسب‌وکار، استیو جابز، درس و دانشگاه خود را رها کردند تا دنبال نداهای درونی و آرزوهای شخصی خود بروند، ولی پس از مدتی دست از پا درازتر سراغ همان روند قدیمی خود برگشته و یا به‌کلی از اینجا رانده و از آنجا مانده شده‌اند. «موفقیت» موضوعی قابل ترجمه نیست، حتی اگر به صورت علمی با عنوان «روانشناسی مثبت‌نگر» مطرح شود. روانشناسی مثبت غالبا در سیستم‌های اقتصادی-اجتماعی و ارزشی غربی مانند ایالات متحده و اروپای غربی کاربرد دارد، چرا که بر فردگرایی، کاپیتالیسم و تعاریف غربی از مفهوم شادکامی سوار است و بنابراین نمی‌تواند افرادی را که در فرهنگی متفاوت به‌سر می‌برند راضی کرده یا به سرانجام درستی برساند. همچنین، این علم بیشتر به کار طبقه متوسط می‌آید و مولفه‌هایی مانند اقلیت بودن، فقر، نابرابری، رکود اقتصادی و دیگر مسائل اجتماعی را نادیده می‌گیرد.

اینها برخی از انتقاداتی بود که به روانشناسی مثبت‌نگر وارد شده است، اما هیچ کدام از این موارد مثبت‌اندیشی را به‌طور کلی ناکارآمد تلقی نمی‌کند. در حالت تعادل، روانشناسی مثبت می‌تواند روح تازه‌ای را به زندگی افراد بدمد و آنها را در شکوفا کردن استعدادها، پیدا کردن معنا در زندگی و دستیابی به شادکامی بیشتر کمک کند، چرا که هرچند طرز فکر ما همه زندگی ما را کنترل نمی‌کند، اما بخش چشمگیری از آن را که شامل رفتارها و برخوردهای ما با پدیده‌ها و رخدادهای بیرونی است را تعیین می‌کند. و مانند همیشه، تعادل و کل‌نگری حرف اول را می‌زند.

پی‌نوشت: این مطلب را اوایل سال 2019 برای مجله موفقیت نوشتم. اما امروز بیشتر از آن زمان احساس می‌کنم به آن نیاز داریم.

مثبت اندیشیروانشناسی مثبتمشاورهموفقیت
مترجم و مشاور هستم و می‌نویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید