بعضی ایدهها ذاتا جذاب هستن و بعضی هم باید به ایده جذاب تبدیل بشن.اما نکتهای که وجود داره اینه که چند نکته مشترک توی تمام ایدههای جذاب هست که بهتره باهاشون آشنا بشیم تا ایدههای ماندگار بسازیم.
اصل اول : سادگی Simplicity
برای رسیدن به سادگی باید توی حذف و کاهش مسلط باشیم و بیرحمانه اولویتبندی کنیم.در یک کلام ، کوتاه بگوییم اما حکیمانه یعنی عبارت عمیق و بامفهومی انتخاب کنیم که تا سالها در ذهن مخاطب باقی بمونه.
برای ساده بودن نیازی نیست حتما از کلمات یکبخشی استفاده کنیم منظور از ساده بودن این است که
« فهمیدن مغز ایده باید ساده باشه »
پس برای رسیدن به مغز ایده باید عناصر غیرضروری را حذف کنیم.همه افرادی که قراره با ایده شما مواجه بشن باید مغز ایده را به طور کامل درک کنند.اینگونه ، افراد مقاصد مطلوب را درک میکنند و مخصوصا در تصمیمگیریها میتونن بهترین را انتخاب کنند.
مثال : مدیر یک شرکت هواپیمایی به دنبال «ارزانترین خط هوایی برای مشتریان» است.
این ایده کاملا ساده و بدون هیچ پیچیدگی برای مخاطبان مطرح شده.بنابراین محور کار بقیه کارمندان هم کاملا روشنه.از هر روشی که بلدید استفاده کنید اما در صورتی که به ارزانترین خط هوایی ختم شود.
وقتی مغز ایده درک بشه ؛ انتخاب رو برای افراد راحتتر میکنه.
اصل دوم : غیر منتظرهبودن Unexpectedness
باید انتظارات افراد رو نقض کنیم و از غافلگیرکردن برای جلب توجه استفاده کنیم.این غافلگیری باعث افزایش هوشیاری و تمرکز میشود.اما یادتون نره که این غافلگیری زیاد طول نمیکشه و باید حس کنجکاوی یا اشتیاق هم در افراد ایجاد کنیم.
مثال : چندسال پیش محققها فهمیدن که اکثر ذرتهای پفکی توی سینما با روغن نارگیل درست میشه و علیرغم تمام خواصی که داره ، پر از چربی اشباع هست و یک پاکت متوسط از اون که به عنوان میانوعده استفاده میشه ۳۷ گرم چربی اشباع داره و این در حالیه که هر رژیم معمولی باید فقط ۲۰ گرم چربی اشباع داشته باشه.خب حالا باید چه کار کرد؟ چجوری باید این موضوع رو به اطلاع مردم رسوند که تاثیر داشته باشه؟
من میگم قبل از اینکه ادامه متن رو بخونید با خودتون فکر کنید که از راهی باید استفاده کرد؟
آقای آرت سیلورمن که در مرکز علمی منافع عمومی کار میکرد ایده خیلی خوبی داد و به جای اینکه صرفاً از آمار و ارقام استفاده کنه ؛ سال ۱۹۹۲ ابتدا یه کنفرانس خبری برگزار کر و این موضوع رو مطرح کرد :
چربی عامل گرفتگی عروق در یک بسته متوسط ذرتپفکی کرهای که توی سالنهای سینما عرضه میشه از مجموع صبحانهای شامل ژامبون و تخممرغ ، بیگمک و سیبزمینی و یک شام استیک با مخلفات هم بیشتره!
این کفرانس خبری باعث میشد مردم فکر کنن واقعا موضوع مهمی ارائه شده و باید جدی گرفته بشه اما آقای سیلورمن فقط به این کنفرانس راضی نشد و به تصویرسازی این موضوع پرداخت به این صورت که دوربینها بوفه کاملی از غذاهای چرب رو نشون میدادن و تمام این غذاها برابر بود با یک یک بسته ذرت پفکی!
این تصویر توی تمام خبرهای معتبر و صفحه اول روزنامهها نشون داده شد ، بسیاری از کمدینها به این موضوع پرداختن و عدهای هم میگفتن «دو چربی با یک ذرت» به دو فیلم با یک بلیط!
در واقع میشه گفت : ایده ماندگار شد و از اون بعد بسیاری از افراد تحتتاثیر این خبر قرار گرفتن و فروش ذرتها به شدت کاهش پیدا کرد.
اصل سوم : ملموس بودن Concreteness
اینجاست که خیلی از ارتباطات حوزه کسب و کار کمارزش میشوند.ایدههای ماندگار باید با تصاویر واضح و ملموس پر بشه چون مغز ما طوری طراحی شده که دادههای ملموس رو به خاطر میسپره.مثلا در ضربالمثلها هم ما حقایق انتزاعی رو به زبان ملموس بیان میکنیم تا معنی واحدی برای افراد داشته باشه.ملموسبودن به مردم و حتی افراد تازهکار کمک میکنه که مفاهیم رو راحتتر درک کنن.
مثال : فرض کنید شما استاد حسابداری هستید و باید مفاهیم گیجکننده و انتزاعی مثل سهام خزانه ، حساب تی ، صورت درآمد ، ترازنامه رو به دانشجوها یاد بدید.هیچ مفهوم کاملا محسوس و ملموسی به چشم نمیاد.
از خودتون بپرسید و قبل از اینکه ادامه متن رو بخونید فکر کنید که چجوری میتونید این مفاهیم رو به دانشجو یاد بدید.
سال ۲۰۰۰ دو استاد از دانشگاه جورجیا تصمیم گرفتن روش متفاوتی رو امتحان کنن و حسابداری رو به صورت مطالعه موردی تدریس کنن.به این صورت که دانشجوها باید برای کسب و کار تازهای که راهاندازی شده اطلاعات مربوط به هزینه ، اقلام دستگاهها و اینکه چند واحد باید بفروشند تا هزینهها پرداخت شود به دست میآوردند.
بعد از چند ترم مشخص شد دانشجوهایی که تجربه مطالعه موردی داشتن با احتمال بیشتری به شغل مربوط به حسابداری میپردازن.در واقع این ملموس بودن باعث میشه که دانشجوها خودشون به شغل حسابداری تمایل داشته باشن.
ملموسبودن یعنی ما درک و فهم افراد رو نسبت به ایده بالا ببریم و بهشون کمک کنیم که مغز ایده رو درست متوجه بشن.
اصل چهارم : معتبر بودن Credibility
ایدههای ماندگار باید اعتبار داشته باشن.مثلا فلسفه « به شرط چاقو » در دنیای ایدهها همین کارکرد رو داره.در واقع ما به راههایی احتیاج داریم تا افراد، خودشون توانایی ارزیابی ایده ما را داشته باشند.
مثلا وقتی که یک شرکت ادعای کیفیت بالا داشته باشه مخصوصا در مورد محصولات غذایی ، می تونیم با ارائه نمونه رایگان به اونها کمک کنیم که خودشون کار ما رو ارزیابی کنن.
اصل پنجم : احساسی بودن Emotions
باید کاری کنیم تا حس خاصی در مخاطب ایجاد شود و سختترین قسمت هم پیدا کردن این نکتهست که دقیقا کدام حس را باید برانگیزیم.مثلا ترغیب نوجوانها به ترک سیگار از طریق برانگیختن احساس ترس بسیار دشوار است ، اما با برانگیختن احساس تنفر آنها از دورویی و فریبهای صنعت دخانیات کارمون راحتتر میشه.
اصل ششم : داستانسازی Stories
برای اینکه دیگران بر اساس ایدههای ما عمل کنند باید داستان بگوییم.مثلا آتشنشانها بعد از آتشسوزی داستان خود را با یکدیگر به اشتراک میگذارند ، تجربه خود را چند برابر میکنند و در مواقع حساس و عملیاتها از تجربه دوستان خود استفاده میکنند بنابراین عملکرد بهتری دارند .پژوهشها نشان میدهند که تمرین ذهنی برای هر موقعیت به ما کمک میکند تا عملکرد بهتری داشته باشیم.
در واقع شنیدن داستانها مانند شبیهساز پرواز عمل میکند که ما را برای پاسخ سریعتر و موثرتر آماده میکند.
به این 6 اصل به اختصار SUCCES گفته میشود و در واقع چک لیستی برای ساخت یک ایده موفق است.
هر نظر و نقدی که به متن دارید با آغوش باز پذیرفته میشه :) من اومدم تا یاد بگیرم درستتر بنویسم و به کمک همه شما احتیاج دارم. گل برای همه :)