من توی زندگیم یک اعتقاد قدرتمند دارم و اون اینه که اگر بخوای توی مسیر رشد باشی، هرچه آدم های متفاوت تر و کسانی که بیشتر عصبانیت می کنن، سر راهت قرار بگیرند، برات مثل هدیه خواهد بود. وقتی وارد دوره ی دکتری شدم، با 9 نفر همکلاس شدم که همگی خیلی با هم متفاوت بودیم و هر کدوم به نوعی من رو عصبانی می کردند. یکی با بیخیالی هاش، یکی با وسواس هاش، یکی با خلع صلاح کردنت توی تحلیل شخصیتت و خلاصه هر کسی یه جور. اوایل خیلی اذیت می شدم و احساس می کردم می خوان من رو طرد کنن. دوست ندارن منی که شرایطم کمی متفاوت تر هست کنار اون ها باشم و حس می کنن از اونا پایین ترم. این مسائل اینقدر دغدغه ی فکری من شد که باعث شد دو تا کار انجام بدم. یکی اینکه خیلی جدی دنبال مطالعه و جبران چیزهایی باشم که اون ها داشتند و من نداشتم که از من آدم با دانش تری ساخت. دو اینکه تراپی و مطالعه برای خودآگاهی رو پیگیرانه تر ادامه دادم و مشکلات درونی که باعث می شد از اون ها خشمگین بشم رو پیدا کردم. البته این مسیر خیلی طولانیه و نمیشه بگی تموم شده اما میدونم که در مسیرم.
الان که به این 3 ترم نگاه می کنم، در حالیکه حال روحیم بسیار بهتره و خیلی تغییر کردم بسیار متعجب میشم. چرا که میبینم چقدر آدم های مهمی توی زندگیم بودند. آدم هایی که شاید موقتی بودند ولی به شدت در رشد من تاثیر داشتند و بیشترین تاثیرشون دانش و تخصص و مهارتشون نبود. بلکه این بود که کنار من بودند. به هر نحوی اگر عصبانیشون کردم یا عصبانیت و حس بدم رو بهشون انتقال دادم، با بزرگواری از کنارش رد شدند. کسانی که به من یاد دادند به خودم احترام بذارم و در عین اینکه ضعف های خودم رو میبینم، نقاط قوت خودم رو هم ببینم و قدردانی و بخشش نسبت به خودم داشته باشم. وقتی برمیگردم و خاطرات رو نگاه می کنم میبینم هر کدومشون چقدر بازخورد مثبت بهم دادند و بهم کمک کردند مسیرم رو باانگیزه تر طی کنم. من نسبت به خیلی از اونا، هنوز ابتدای مسیر هستم و نباید برای قضاوت و تصمیم گیری در مورد خودم عجله کنم. اما به لطف همه ی عصبانیت ها و حرص خوردن های ترم اول، میدونم که چقدر باید قدردان تک تک این مهمان های ناخواسته باشم.