سلام از سه شنبه ی خنک مردادماه
سه شنبه ای که ادایی شده و ادای پاییز و درمیاره و خب راضی ام ازش
امروز صبح مدیرمالیمون منو دید و گفت اگه من یه روز ببینم که فلانی میخنده (منو میگفت) برای همتون بستنی میگیرم.
همون موقع من خندیدم و یکی دونفر که اونجا بودن گفتن ااا خانم فلانی خندید...
خلاصه که بعد ناهار دیدم یکی از بچه های مالی با 40-50 تا بستنی اومد و رفت پیش مدیرمالی .بعد اومد و اول به من تعارف کرد
کلی روزم و ساخت
بعد جالبه روز اول کاریم من فکر کردم این از من خوشش نمیاد
دو روز گذشت و دیدم بنده ی خدا خیلی هوای همه رو داره و آدم خوبیه.
ناراحتم از اینکه سریع قضاوتش کردم.
واقعا چیه این آدمیزاد آخه؟؟
هی ادعامون میشه که من میفهمم و حسم قویه و ....
آخرش هم میفهمی که هیچی نمیفهمی...
اینجا هر روز ظهر اسنپ برامون نون سنگگ تازه میاره.
و من عنان از دست میدم و میرم 4 تا کف دست نون تازه برای خودم برمیدارم. رسما به دوران نون خالی خوری برگشتم .
یعنی میتونم یکسال لب به پلو نزنم ولی امان از نون ...نون تازه ...
با بدبختی گشتم و یه سالن برای ناخن نزدیک اینجا پیدا کردم.
قدرت خدا ده تا سالن نزدیک اینجا و خونه زنگ زدم و هیچکدوم وقت نداشتن. امیدوارم پر روزی باشن همشون.
باید یکی هم بگم بیام آیفون خونه رو درست کنه.
فردا هم برم لاستیکهای ماشین و عوض کنم.
5شنبه رو هم مرخصی گرفتم که برم ماشین و ببرم تعمیرگاه،
جمعه هم سالگرد دایی جان هست و باید از 5شنبه بریم اونجا .
یکساله که میخوام لاک قرمز بزنم و نمیشه .
دقیقا از پارسال همین موقع که داییم فوت کرد. دوماه بعدش بابا فوت کرد و دیگه تا مدتها اصلا دلم هیچی نمیخواست .
یعنی هربار یه چیزی شده که نشده.دفعه قبل دیگه رفتم و گفتم این بار میخوام لاک قرمز بزنم، با فایزه رفته بودم .گفت مگه نمیخوای بری برای مصاحبه؟ گفتم اره .گفت فرنچ کن .
درست میگفت ولی حرص خوردم.
برم ببینم بجز قرمز چه رنگی و انتخاب میکنم.